رشیدکا ز تهی مغزی و سبک خردی
|
|
پری به پوست همی دان که بس گران جانی
|
گه شناس قبول از دبور بیخبری
|
|
گه تمیز قبل از دبر نمیدانی
|
سخنت را نه عبارت لطیف و نه معنی
|
|
عروس زشت و حلی دون و لاف لامانی
|
زنی به سخره برآمد به بام گلخن و گفت
|
|
که دور چشم بد از کاخ من به ویرانی
|
سخنت بلخی و معنیش گیر خوارزمی
|
|
ز بلخی آخر تفسیر این سخن دانی
|
گرفتمت که هزاران متاع ازین سان هست
|
|
کدام حیله کنی تا فروخت بتوانی
|
حدیث بوزنه خواندی و رشم گرد ناو
|
|
چو طیره گشت کفایت ده خراسانی
|
چه گفت بوزنه را گفت: کون دریده زنا
|
|
برای رشم فروشیت کو زبان دانی
|
زبان بران زمانه به گشتناند، مگوی
|
|
که در زمانه منم همزبان خاقانی
|
سقاطههای تو آن است و شعر من این است
|
|
به تو چه مانم؟ ویحک به من چه میمانی
|
قیاس خویش به من کردن احمقی باشد
|
|
که ابن اربدی امروز تو نه حسانی
|
دلیل حمق تو طعن تو در سنائی بس
|
|
که احمقی است سر کردههای شیطانی
|
مرفق دهم به حضرت صاحب قصیدهای
|
|
خوشتر ز اشک مریمی و باد عیسوی
|
از خلق جعفر دومش آفریده حق
|
|
چون زر جعفری همه موزون و معنوی
|
کز رشک سحرهاش ز حیرت رودبه عجز
|
|
رای مسیح چون خط ترسا ز کژ روی
|
گر شعر من به شاه رساند که دولتش
|
|
چون ماه عید قبلهی عالم شو از نوی
|
تیغش لباس معجز و ایمان برهنه تن
|
|
ای دهر بد کنی که بدان تیغ نگروی
|
نه چرخ هشت بیدق شطرنج ملک او
|
|
او شاه نصرت از ید بیضای موسوی
|
رخ دولت است و فرزین صدر است و شاه شاه
|
|
فیل و فرس نجوم و سپهر از تهی دوی
|
من بنده را که قائم شطرنج دانشم
|
|
بر نطع آفرین ز سر خاطر قوی
|