در هجو رشید الدین وطواط

از ششتر سخا چو طراز شرف دهی از عسکر سخن شکر آفرین خوری
دانی حدیث آن زن حلواگر گدای گفتا چنین کنی به مکافا چنین خوری

سر انگشت می‌رزد بی‌بی بر من انگشت می‌گزد بی‌بی
نای را دشمن است و دف را دوست بر ره دف همی وزد بی‌بی
از پی یک نشان دوم جامه لاجوردی همی رزد بی‌بی
افتاب است و زهره می‌طلبد در بر مه نمی‌خزد بی‌بی
صحن پانید حلقه می‌جوید نیشکر هم نمی‌مزد بی‌بی
چشم بد دور نیک طباخ است کفتاب جهان سزد بی‌بی
نپزد هیچ قلیه‌ی گزری تابه‌ی شلغمی پزد بی‌بی