ای جهان داوری که دوران را
|
|
عهد نامهی بقا فرستادی
|
وی کیان گوهری که کیوان را
|
|
مدد از کبریا فرستادی
|
عزم را چند روزه ره به کمین
|
|
راه گیر قضا فرستادی
|
پیش مهدی که پیشگاه هدی است
|
|
عدل را پیشوا فرستادی
|
آب دین رفته بود از آتش کفر
|
|
رفته را باز جا فرستادی
|
وقت قدرت سهیل را ز یمن
|
|
به سلام سها فرستادی
|
روز کین اژدهای رایت را
|
|
به مصاف و غزا فرستادی
|
کرکسان را ز چرخ چون گنجشک
|
|
در دم اژدها فرستادی
|
به سم کوه پیکران در رزم
|
|
کوه را در هوا فرستادی
|
ز آب تیغ کیالواشیری
|
|
آتش اندر وغا فرستادی
|
آخر نام خویش را بر چرخ
|
|
بیم نار بلا فرستادی
|
از سنا برق آتش شمشیر
|
|
عرشیان را سنا فرستادی
|
شررش در کواکب افکندی
|
|
دودش اندر سما فرستادی
|
کوه را زهره آب گشت وببست
|
|
کامتحانش از دها فرستادی
|
زهرهی آب گشتهی کوه است
|
|
که ثنا را جزا فرستادی
|
نی نی آن زر ز نور خلق تو زاد
|
|
که به خلق خدا فرستادی
|
هرچه خورشید زاده بود از خاک
|
|
هم به خورشید وا فرستادی
|
اعظم اسپهبدا به خاقانی
|
|
گنج خاقان عطا فرستادی
|
بدرهها دادی از نهان و کنون
|
|
حلهها بر ملا فرستادی
|
چشمهها راندی از مکارم و باز
|
|
قلزمی از سخا فرستادی
|