به تعریض گفتی که خاقانیا
|
|
چه خوش داشت نظم روان عنصری
|
بلی شاعری بود صاحبقران
|
|
ز ممدوح صاحبقران عنصری
|
ز معشوق نیکو و ممدوح نیک
|
|
غزلگو شد و مدحخوان عنصری
|
جز ار طرز مدح و طراز غزل
|
|
نکردی ز طبع امتحان عنصری
|
شناسند افاضل که چون من نبود
|
|
به مدح و غزل درفشان عنصری
|
که این سحر کاری که من میکنم
|
|
نکردی به سحر بیان عنصری
|
ز ده شیوه کان حیلت شاعری است
|
|
به یک شیوه شد داستان عنصری
|
مرا شیوهی خاص و تازه است و داشت
|
|
همان شیوهی باستان عنصری
|
نه تحقیق گفت و نه وعظ و نه زهد
|
|
که حرفی ندانست از آن عنصری
|
به دور کرم بخششی نیک دید
|
|
ز محمود کشور ستان عنصری
|
به ده بیت صد بدره و برده یافت
|
|
ز یک فتح هندوستان عنصری
|
شنیدم که از نقره زد دیگدان
|
|
ز زر ساخت آلات خوان عنصری
|
اگر زنده ماندی در این دور بخل
|
|
خسک ساختی دیگدان عنصری
|
نخوردی ز خوانهای این مردمان
|
|
پریوار جز استخوان عنصری
|
به بوی دو نان پیش دونان شدی
|
|
زدی بوسه چون پر نان عنصری
|
ز تیر فلک تیغ چستی نداشت
|
|
چو من در نیام دهان عنصری
|
ز نی دور باش دو شاخی نداشت
|
|
چو من در سه شاخ بنان عنصری
|
نبوده است چون من گه نظم و نثر
|
|
بزرگ آیت و خرده دان عنصری
|
به نظم چو پروین و نثر چو نعش
|
|
نبود آفتاب جهان عنصری
|
ادیب و دبیر و مفسر نبود
|
|
نه سحبان یعرب زبان عنصری
|