در هجو

کان صفت کوه را تواند بود کز صدا باز گوید آنچه شنود
آن صدا را تو زو چه پنداری جز گران جانی و سبکساری

ز آل غانم اگرچه نفعی نیست باری آسوده‌اند عالمیان
وای بر عالم ار فکندی حق کار عالم به دست غانمیان
وقت آن کز نسب نهد خود را از ملایک نهد نه ز آدمیان
اول از شیر سرخ لاف زند پس درآید سگ سیه ز میان