در هجو

یا روز بخت بی‌هنرش را سپید دار یا خط عمر بی‌خطرش را سیاه کن

شب رحیل چو کردم وداع شروان را دریغ حاصل من بود و درد حصه‌ی من
شدم ز آتش هجران زدم بر آب ارس ارس بنالید از درد حال و قصه‌ی من
به تیزی دم من بود و پری غم من خروش سینه‌ی من داشت جوش غصه‌ی من

تا ز شروان دورم اعدا راست آسایش چنانک اصدقا را بود در نزدیکی آرایش ز من
چون ببینی زین دو معنی آفتابم زانکه هست در حضور آرایش و در غیبت آسایش ز من

کمین گشادن دهر و کمان کشیدن چرخ برای چیست؟ ندانی برای کینه‌ی من
ز نوک ناوک این ریمن خماهن فام هزار چشمه چو ریماهن است سینه‌ی من
من آفتابم سایه نیم که گم کندم چو گم کند به کف آرد دگر قرینه‌ی من
نه نه به بحر درم بر فلک کمان نکشم که سرنگون چو کمانه کند سفینه‌ی من
اگر قناعت مال است گنج فقر منم که بگذرد فلک و نگذرد خزینه‌ی من
به دخل و خرج دلم بین بدان درست که هست خراج هر دو جهان یک شبه هزینه‌ی من
چو خاتم ار همه تن چشم شد دلم چه عجب که حسبی الله نقش است بر نگینه‌ی من
چو آبگینه دلی بشکنم به سنگ طمع که جام جم کند ایام از آبگینه‌ی من
به کلبتینم اگر سر جدا کنی چون شمع نکوبد آهن سرد طمع گزینه‌ی من
همای همت خاقانی سخن رانم که هیچ خوشه نگردد برای چینه‌ی من

نیست سالم دو ده ولی به سخن نه فلک یک جوان ندیده چو من
لیکن ار فضل هست، دولت نیست فضل بی‌دولت اسم بی‌معنی است
گرچه طعنم زنند مشتی دون چه توان کرد؟ الجنون فنون
کین نجویم گر آن دراز شود طعنه‌شان خود به عکس باز شود