یا روز بخت بیهنرش را سپید دار | یا خط عمر بیخطرش را سیاه کن |
□
شب رحیل چو کردم وداع شروان را | دریغ حاصل من بود و درد حصهی من | |
شدم ز آتش هجران زدم بر آب ارس | ارس بنالید از درد حال و قصهی من | |
به تیزی دم من بود و پری غم من | خروش سینهی من داشت جوش غصهی من |
□
تا ز شروان دورم اعدا راست آسایش چنانک | اصدقا را بود در نزدیکی آرایش ز من | |
چون ببینی زین دو معنی آفتابم زانکه هست | در حضور آرایش و در غیبت آسایش ز من |
□
کمین گشادن دهر و کمان کشیدن چرخ | برای چیست؟ ندانی برای کینهی من | |
ز نوک ناوک این ریمن خماهن فام | هزار چشمه چو ریماهن است سینهی من | |
من آفتابم سایه نیم که گم کندم | چو گم کند به کف آرد دگر قرینهی من | |
نه نه به بحر درم بر فلک کمان نکشم | که سرنگون چو کمانه کند سفینهی من | |
اگر قناعت مال است گنج فقر منم | که بگذرد فلک و نگذرد خزینهی من | |
به دخل و خرج دلم بین بدان درست که هست | خراج هر دو جهان یک شبه هزینهی من | |
چو خاتم ار همه تن چشم شد دلم چه عجب | که حسبی الله نقش است بر نگینهی من | |
چو آبگینه دلی بشکنم به سنگ طمع | که جام جم کند ایام از آبگینهی من | |
به کلبتینم اگر سر جدا کنی چون شمع | نکوبد آهن سرد طمع گزینهی من | |
همای همت خاقانی سخن رانم | که هیچ خوشه نگردد برای چینهی من |
□
نیست سالم دو ده ولی به سخن | نه فلک یک جوان ندیده چو من | |
لیکن ار فضل هست، دولت نیست | فضل بیدولت اسم بیمعنی است | |
گرچه طعنم زنند مشتی دون | چه توان کرد؟ الجنون فنون | |
کین نجویم گر آن دراز شود | طعنهشان خود به عکس باز شود |