قسم تو ریاست از ریاست | اسمی است شریف و معنیی دون | |
سقا بودی چو ... از اول | چون ... رئیس گشتی اکنون | |
چون ... نهی کلاه اطلس | چون ... پوشی قبای اکسون | |
خونت به گلو رساد چون ... | رویت به قفا گشاد چون ... |
□
یک روز بپرسید منوچهر ز سالار | کاندر همه عالم چه به ای سام نریمان | |
او داد جوابش که در این عالم فانی | گفتار حکیمان به و کردار نریمان |
□
لوریی گفت مرا در عرفات | که می و بنگ نگیرم پس از این | |
گرچه زنگی لقبم بهر نشاط | عادت زنگ نگیرم پس از این | |
تو گوا باش که چو کردم حج | می گلرنگ نگیرم پس از این | |
توبه چون بیخ فرو برد به دل | شاخ هر شنگ نگیرم پس از این | |
دست سلطان خرد بوسه زدم | پای سرهنگ نگیرم پس از این | |
نامور تیغم با جوهر نور | ظلمت ننگ نگیرم پس از این | |
صیقل عقل جلا داد مرا | تا دگر زنگ نگیرم پس از این | |
شاهد دوست کش افتاد جهان | در برش تنگ نگیرم پس از این | |
ناخن چنگ گرفتم که دگر | زلف در چنگ نگیرم پس از این | |
چنگ چون در رسن کعبه زدم | گیسوی چنگ نگیرم پس از این |
□
منم که همچو کمان دستمال ترکانم | همه ز غمزه خدنگ آخته به کینهی من | |
خدنگ غمزهی ترکان نکرد با دلم آنک | نهیب رنج عرب میکند به سینهی من | |
اگر نه کعبه بدی، در عرب چکار مرا | که نیست در عجم امروز کس قرینهی من |
□
یارب ز حال محنت خاقانی آگهی | در حال او به عین عنایت نگاه کن | |
یا روز بخت بیهنرش را سپید دار | یا خط عمر بیخطرش را سیاه کن |
□
شب رحیل چو کردم وداع شروان را | دریغ حاصل من بود و درد حصهی من | |
شدم ز آتش هجران زدم بر آب ارس | ارس بنالید از درد حال و قصهی من | |
به تیزی دم من بود و پری غم من | خروش سینهی من داشت جوش غصهی من |
□
تا ز شروان دورم اعدا راست آسایش چنانک | اصدقا را بود در نزدیکی آرایش ز من | |
چون ببینی زین دو معنی آفتابم زانکه هست | در حضور آرایش و در غیبت آسایش ز من |
□
کمین گشادن دهر و کمان کشیدن چرخ | برای چیست؟ ندانی برای کینهی من | |
ز نوک ناوک این ریمن خماهن فام | هزار چشمه چو ریماهن است سینهی من | |
من آفتابم سایه نیم که گم کندم | چو گم کند به کف آرد دگر قرینهی من | |
نه نه به بحر درم بر فلک کمان نکشم | که سرنگون چو کمانه کند سفینهی من | |
اگر قناعت مال است گنج فقر منم | که بگذرد فلک و نگذرد خزینهی من | |
به دخل و خرج دلم بین بدان درست که هست | خراج هر دو جهان یک شبه هزینهی من | |
چو خاتم ار همه تن چشم شد دلم چه عجب | که حسبی الله نقش است بر نگینهی من | |
چو آبگینه دلی بشکنم به سنگ طمع | که جام جم کند ایام از آبگینهی من | |
به کلبتینم اگر سر جدا کنی چون شمع | نکوبد آهن سرد طمع گزینهی من | |
همای همت خاقانی سخن رانم | که هیچ خوشه نگردد برای چینهی من |
□
نیست سالم دو ده ولی به سخن | نه فلک یک جوان ندیده چو من | |
لیکن ار فضل هست، دولت نیست | فضل بیدولت اسم بیمعنی است | |
گرچه طعنم زنند مشتی دون | چه توان کرد؟ الجنون فنون | |
کین نجویم گر آن دراز شود | طعنهشان خود به عکس باز شود | |
کان صفت کوه را تواند بود | کز صدا باز گوید آنچه شنود | |
آن صدا را تو زو چه پنداری | جز گران جانی و سبکساری |
□
ز آل غانم اگرچه نفعی نیست | باری آسودهاند عالمیان | |
وای بر عالم ار فکندی حق | کار عالم به دست غانمیان | |
وقت آن کز نسب نهد خود را | از ملایک نهد نه ز آدمیان | |
اول از شیر سرخ لاف زند | پس درآید سگ سیه ز میان |