ای ریزهی روزی تو بوده | از ریزش ریسمان مادر | |
خو کرده به تنگنای شروان | با تنگی آب و نان مادر | |
زیر صلف کسی نرفته | جز آن خدای و آن مادر | |
افسرده چو سایه و نشسته | در سایهی دوکدان مادر | |
ای باز سپید چند باشی | محبوس به آشیان مادر | |
شرمت ناید که چون کبوتر | روزی خوری از دهان مادر | |
تا کی چو مسیح بر تو بینند | از بیپدری نشان مادر | |
یک ره چو خضر جهان بپیمای | تا چند ز خانه جان مادر | |
ای در یتیم چون یتیمان | افتاده بر آستان مادر | |
مدبر خلفی به خویشتن بر | خود نوحه کن از زبان مادر | |
با این همه هم نگاه میدار | حق دل جانفشان مادر | |
با غصهی دشمنان همی ساز | بهر دل مهربان مادر | |
میترس که آن زمان درآید | کارند به سر زمان مادر |
□
مهترا بلبل انسی پس از این | بجز از دست ادب دانه مخور | |
فیالمثل تو خود اگر آب خوری | جز ز جوی دل فرزانه مخور | |
به سفر سفره گزین خوان چه مخواه | مرد خوان باش غم خانه مخور | |
حصهای زین دل آبادتر است | غصهی عالم ویرانه مخور | |
عاقل شیر دلی باده مگیر | حض خرگوش به پیمانه مخور | |
ز آب آن میوه که روباه خورد | آب کون سگ دیوانه مخور | |
عارفانه بزی اندر ره شرع | از اباحت دم فرغانه مخور | |
آشنای دل بیگانه شدی | آب و نان از در بیگانه مخور | |
مادر روزی ار افگانه فکند | غم مبر انده افگانه مخور | |
آز چون نیست در سفله مزن | موی چون نیست غم شانه مخور | |
همچنین در پی یاران میباش | یار یارا زن و بهنانه مخور | |
گفتی ار من به معسکر برسم | نان ترکان خورم آن خانه مخور | |
نان ترکان مخور و بر سر خوان | به ادب نان خور و ترکانه مخور |
□
من خدمت تو کردم و تو حق شناس نه | الحق خیال توست به جای تو حق شناس | |
از ده خیال تو که به ده شب به تو رسید | بر دل هزار منت و بر دیده صد سپاس |