های خاقانی تو را جای شکر ریز است و شکر | گر دهانت را به آب زهرناک آکندهاند | |
محییالدین کو دهان دین به در آکنده بود | کافران غز دهانش را به خاک آکندهاند |
□
دست بر پای آز نه یک چند | تا سری بر تو سر گران نشود | |
شو سر پای را به دست بگیر | تا دگر بر در سران نشود |
□
ای شاه دو معنی را نامد به تو خاقانی | کاندر دل از آن هر دو ترسی است که جان کاهد | |
یا خاطر او نارد مدحی که دلت گیرد | یا همت تو ندهد مالی که دلش خواهد |
□
اندرین هفت هشت نه صدیق | مصطفی را به خواب دیدستند | |
روی آن بحر دست صاحب فیض | بحر وش بینقاب دیدستند | |
کمد و التفات کرد به من | زان مرا جاه و آب دیدستند | |
شیر تنها رو شریعت را | با سگی در خطاب دیدستند | |
سگ بیدار کهف را در خواب | همبر شیر غاب دیدستند | |
مختلف خوابهاست کاین طبقات | ران مقدس جناب دیدستند | |
قومی از آب دست او که چکید | بر عذارم گلاب دیدستند | |
قومی از کاس او مرا در خواب | جرعه خور شراب دیدستند | |
قومی از فضلههای آب دهانش | بر لب من لعاب دیدستند | |
چه عجب زانکه تری لب گل | از لعاب سحاب دیدستند | |
مصطفی چشمهی حیات و مرا | خضر چشمه یاب دیدستند | |
او علیه السلام و من بنده | سومین بوتراب دیدستند | |
گاهی او آسمان سوار و مرا | چون صبا در شتاب دیدستند | |
مصطفی بر براق و دست مرا | در هلال رکاب دیدستند | |
آن سالات را که من کردم | از زبانش جواب دیدستند | |
خاطرم را که کرم شب تاب است | خادم ماهتاب دیدستند | |
صورتم را که صفر ناچیز است | با الف هم حساب دیدستند | |
خواجه صاحب خراج کون و مرا | از زکاتش نصاب دیدستند | |
خواجه صاحب خراح کون و مرا | از زکاتش نصاب دیدستند | |
پیش خندان لبش ز اشک چو ابر | گریهی آفتاب دیدستند | |
ز آتش شوق او که در دل داشت | دل آتش کباب دیدستند | |
من ندیدم نه اهل بیتم دید | کاهل حسن المب دیدستند | |
نه دروغ است خواب پاکان زانک | از سر صدق خواب دیدستند | |
آنک اصحاب صدق زیشان پرس | تا کجا وز چه باب دیدستند | |
آیت رحمت است کایت دهر | با دلیل عذاب ددیدستند | |
نفس شیطان نماید آن حاشا | که سپهری شهاب دیدستند | |
من رآنی فقد رای الله گوی | کاین نظر بس عجایب دیدستند | |
از همه آن شگرفتر که به من | نظرش بیحجاب دیدستند | |
ز آن نظر کشت زرد عمر مرا | تا ابد فتح باب دیدستند | |
زده از نور مصطفی خیمه | دست من در طناب دیدستند | |
مصطفی را ز رنج خاطر من | با بدان در عتاب دیدستند | |
آری از بیم غارت گهر است | کب را اضطراب دیدستند | |
مصطفی آمده به معماری | که دلم را خراب دیدستند | |
نعت او حرز جان خاقانی است | کز جهان احتساب دیدستند | |
دیدن مصطفی است حجت من | کاین دلیل صواب دیدستند | |
این مرا مرهم است اگر قومی | خستن من ثواب دیدستند | |
آبم اینجا برفت شادم از آنک | کارم آنجا به آب دیدستند | |
پس به آخر مرا دعا گفتی | آن دعا مستجاب دیدستند | |
چه عجب گر ز سورهی والتین | ورد جان غراب دیدستند |
□
گر به شروانم اهل دل میماند | در ضمیرم سفر نمیآمد | |
ور به تبریزم آب رخ میبود | ارمنم آبخور نمیآمد | |
ور به ارمن دو جنس میدیدم | دل به جای دگر نمیآمد | |
هرچه میکردم آسمان با من | از در مهر در نمیآمد | |
هرچه میتاختم به راه امید | طالعم راهبر نمیآمد | |
خون همی شد ز آرزو جگرم | و آرزوی جگر نمیآمد | |
آرزو بود در حجاب عدم | به تمنا به در نمیآمد | |
همتی نیز داشتم که مرا | دو جهان در نظر نمیآمد | |
بیش بیش آرزو که بود مرا | با کم کم به سر نمیآمد | |
آب روزی ز چشمهی هر روز | یک دو دم بیشتر نمیآمد | |
دل نمیداشت برگ خشک آخر | وز جهان بوی تر نمیآمد | |
ترک بیشی بگفتم از پی آنک | کشت دولت به بر نمیآمد | |
آنچه آمد مرا نمیبایست | و آنچه بایست بر نمیآمد |
□
خاقانی اگرچه راست پیوندی | پیوند تو کژ نهاد نپسندد | |
آری همه کژ ز راست بگریزد | چون دال که با الف نپیوندد |
□
هر که در قوم بردگ است امامش خوانند | هر که دل صید کند صاحب دامش خوانند | |
افضل این مصرع برجسته ندانیم که گفت | هرکه شمشیر زند خطبه به نامش خوانند |
□
تارمویم به من نمود سپید | ز آن نمودن غمان من بفزود | |
بهترین دوستی که بود مرا | بدترین دشمنی به من بنمود |
□
ای امیر امرای سخن و شاه سخا | به سخن مثل عطارد به سخا چون خورشید | |
توئی استاد سخن هم توئی استاد سخا | حاتم طائی شاگرد تو زیبد جاوید | |
میر میران توئی و ما همه رسمی توایم | رسمیان را به صخا و سخن توست امید | |
از سخای تو تمنا کنم آن چیز که هست | چون سخنهای تو شیرین و چو بخت تو سفید |
□
دور کمال پانصد هجرت شناس و بس | کان پانصد دگر همه دور محال بود | |
خلقند متفق که چو خاقانیی نزاد | این پانصدی که مدت دور کمال بود |