جهان را آه آه از دل برآمد | چو عزالدین بوعمران فروشد | |
برآمد هر شب افغان از دل طور | چو روز موسی عمران فروشد |
□
منصب تدریس خون گوید از آنک | فر عز الدین بوعمران نماند | |
شاید ار هر سامری گاوی کند | کب و جاه موسی عمران نماند |
□
دل در طلبت چو بند گردد | ترسم که سخن بلند گردد | |
جانا به خدا توان رسیدن | زلف تو اگر کمند گردد |