خاقانیا ز دل سبکی سر گران مباش
|
|
کو هر که زادهی سخن توست خصم توست
|
گرچه دلت شکست ز مشتی شکسته نام
|
|
بر خویشتن شکسته دلی چون کنی درست
|
چون منصفی نیابی چه معرفت چه جهل
|
|
چون زال زر نبینی چه سیستان چه بست
|
مسعود سعد نه سوی تو شاعری است فحل
|
|
کاندر سخنش گنج روان یافت هر که جست
|
بر طرز عنصری رود و خصم عنصری است
|
|
کاندر قصیدههاش زند طعنههای چست
|
آتش ز آهن آمد و زو گشت آهن آب
|
|
آهن ز خاره زاد و از او گشت خاره سست
|
فرزند عاق ریش پدر گیرد ابتدا
|
|
فحل نبهره دست به مادر برد نخست
|
حیف است این ز گردش ایام چاره نیست
|
|
کاین ناخنه به دیدهی ایام ما برست
|