هرگز به باغ دهر گیائی وفا نکرد
|
|
هرگز ز شست چرخ خدنگی خطا نکرد
|
خیاط روزگار به بالای هیچ کس
|
|
پیراهنی ندوخت که آخر قبا نکرد
|
نقدی نداد دهر که حالی دغل نشد
|
|
نردی نباخت چرخ که آخر دغا نکرد
|
گردون در آفتاب سلامت کرا نشاند
|
|
کخر چو صبح اولش اندک بقا نکرد
|
کی دیدهای دو دوست که جوزا صفت بدند
|
|
کایامشان چو نعش یک از یک جدا نکرد
|
وقتی شنیدهام که وفا کرد روزگار
|
|
دیدم به چشم خویش که در عهد ما نکرد
|
دهر اژدهای مردم خوار است و فرخ آنک
|
|
خود را نوالهی دم این اژدها نکرد
|
بس کس که اوفتاد در این غرقه گاه غم
|
|
چشم خلاص داشت سفینهش وفا نکرد
|
آن مهره دیدهای تو که در ششدر اوفتاد
|
|
هرگه که خواست رفت حریفش رها نکرد
|
خاقانیا به چشم جهان خاک درفکن
|
|
کو درد چشم جان تو را توتیا نکرد
|