چون صبحدم عید کند نافه گشائی
|
|
بگشای سر خم که کند صبح نمائی
|
آن جام صدف ده که بخندد چو رخ صبح
|
|
چون صبح نمود آن صدف غالیه سائی
|
در خمکده زن نقب که در طاق فلک صبح
|
|
هم نقب زد و مرغ بر آن داد گوائی
|
چون گشت صبا خوش نفس از مشک و می صبح
|
|
خوش کن نفس از مشک و می انگار صبائی
|
مرغ از گلو الحان ستا ساخت دم صبح
|
|
برساز ستا چاک زد این سبز دوتائی
|
شو خوانچه کن از زهره دلان پیش که گیتی
|
|
رستی خورد از خوانچهی زرین سمائی
|
چون خوانچه کنی تا ز سر گرسنه چشمی
|
|
از خوانچهی گردون نکنی زله گدائی
|
چون خوانچهی گردون که نوالت همه زهر است
|
|
نانت ز چه شیرین و تو چون تلخ ابائی
|
چون پوست فکند و ز دهان مهره برآورد
|
|
این افعی پیچان که کند عمر گزائی
|
می نوش کن و جرعه بر این دخمه فشان ز آنک
|
|
دل مرده در این دخمهی پیروزه وطائی
|
بازیچه شمر گردش این گنبد بازیچ
|
|
گر طفل نهای سغبهی بازیچه چرائی؟
|
جام است چو اشک خوش داود و همه بزم
|
|
مرغان سلیمان و پریروی سبائی
|
چون روی پری بینی و آن سلسلهی زلف
|
|
تعویذ خرد گم کنی و سلسله خائی
|
بشکست نفس در گلوی بلبله، بس گفت
|
|
ای عقل چه درد سری ، ای می چه دوائی
|
آن لعل لعاب ازدهن گاو فرو ریز
|
|
تا مرغ صراحی کندت نغز نوائی
|
مجلس همه دریا و قدحها همه ماهی است
|
|
دریاکش از آن ماهی اگر مرد صفائی
|
از پیکر گاو آید در کالبد مرغ
|
|
جان پریان، کز تن خم یافت رهائی
|
از گاو به مرغ آمد و از مرغ به ماهی
|
|
وز ماهی سیمین سوی دلهای هوائی
|
ماه نو ما حلقهی ابریشم چنگ است
|
|
در گوش نه آن حلقه چو در حلقهی مائی
|
میکش، مکش آسیب زمین و ستم چرخ
|
|
بیچرخ و زمین رقص کن انگار هبائی
|
این هفت ده خاکی و نه شهر فلک را
|
|
قحط است و تو بر آخور سنگیش نپائی
|
نزل وعلف نیست نه در شهر و نه در ده
|
|
اینجا چه امیری کنی، آنجا چه گدائی
|
چون اسب تو را سخره گرفتند یکی دان
|
|
خشک آخور و تز سبزه چه در بند چرائی
|
در کاسهی سر دیگ هوس پختن تو چند
|
|
هین بادهی خام آر و مکن خام درائی
|
بحران هوس جام چو بهری برد از تو
|
|
زانک از سر سرسام هوا بر سر پائی
|
گر محرم عیدند همه کعبه ستایان
|
|
تو محرم می باش و مکن کعبه ستائی
|
احرام که گیری چو قدح گیر که دارد
|
|
عریانی بیرون و درون لعل قبائی
|
کعبه چکنی با حجر الاسود و زمزم
|
|
ها عارض و زلف و لب ترکان سرائی
|
هم خدمت این حلقه بگوشان ختن به
|
|
از طاعت آن کعبه نشینان ریائی
|
یا میکده، یا کعبه و یا عشرت و یا زهد
|
|
اینجا نتوان کرد به یکدل دو هوائی
|
کو خیک براندوده به قیر و ز درونش
|
|
تن عودی و مشکی شده دل ناری و مائی
|
بر زال سیه موی مشاطه شده چنگی
|
|
بر طفل حبش روی معلم شده نائی
|
بربط نگر آبستن و نالنده چو مریم
|
|
زایندهی روحی که کند معجزه زائی
|
بر کاس رباب آخور خشک خر عیسی است
|
|
کز چار زبان میکند انجیل سرائی
|
چنگ است به دیبا تنش آراسته تا ساق
|
|
وزساق به زیر است پلاس، اینت مرائی
|
نای است یکی مار که ده ماهی خردش
|
|
پیرامن نه چشم کند مار فسائی
|
دف حلقه تن و حلقه بگوش است همه تن
|
|
در حلقه سگ تازی و آهوی ختائی
|
خاقانی و بحر سخن و حضرت خاقان
|
|
لفظش صدف و این غزلش در بهائی
|