ای در دل سودائیان، از غمزه غوغا داشته
|
|
من کشتهی غوغائیان، دل مست سودا داشته
|
جان خاک نعل مرکبت وز آب طوق غبغبت
|
|
در آتش موسی لبت، باد مسیحا داشته
|
دلهای خونآلود بین، بر خاک راهت بوسه چین
|
|
من خاک آن خاکم همین بوسی تمنا داشته
|
گوئی به مجلس هردمی کو مست من، ها عالمی
|
|
گوئی به میدان درهمی، کو رخش تنها داشته
|
هستم سگت ای چه ذقن زنجیرم آن مشکین رسن
|
|
سگ را ز دم طوق است و من آن قد یکتا داشته
|
زان زلف هاروتینشان لرزان ترم از زهره دان
|
|
ای زهره را هاروت سان زلف تو دروا داشته
|
تو گلرخی من سالها پاشیده بر گل مالها
|
|
چون لاله مشکین خالها گلبرگ رعنا داشته
|
شمعی ولی هر شب مرا، از لرز زلفت تب مرا
|
|
عمری به میگون لب مرا سرمست و شیدا داشته
|
در حال خاقانی نگر، بیمار آن خندان شکر
|
|
ز آن چشم بیمار از نظر چشم مداوا داشته
|
تو رشک ماه چارده، او چون مه نو چارمه
|
|
مهر شفا در پنج گه از شاه دنیا داشته
|
خاقان اکبر کز دها بگشاد نیلی پردهها
|
|
دید آتشین هفت اژدها در پرده ماوا داشته
|
از خنجر زهر آبگون هفت اژدها را ریخت خون
|
|
همت ز نه پرده برون، دل هشت مرعا داشته
|
بل فارغ آن دل در برش از هشت خلد و کوثرش
|
|
صد ساله ره ز آنسوترش جای تماشا داشته
|