سلسلهی ابر گشت زلف زره سان او
|
|
قرصهی خورشید شد گوی گریبان او
|
پنجهی شیران شکست قوت سودای او
|
|
جوشن مردان گسست ناوک مژگان او
|
خوش نمکی شد لبش، تره تر عارضش
|
|
بر نمک و تره بین دلها مهمان او
|
رنگ به سبزی زند چهره او را مگر
|
|
سوی برون داد رنگ پستهی خندان او
|
گرچه ز مهری که نیست، نیست دلش ز آن من
|
|
هست بهرسان که هست هستی من ز آن او
|
دازم زنگار دل، دارم شنگرف اشک
|
|
کیست که نقشی کند زین دو بر ایوان او
|
عمر من اندر غمش رفت چو ناخن بسر
|
|
ماندم ناخن کبود از تب هجران او
|
گرچه شکر خنده زد بر دل چون آتشم
|
|
آتش من مگذارد بر شکرستان او
|
دیلم تازی میان اوست، من از چشم و سر
|
|
هندوکی اعجمی، بندهی دربان او
|
عشق به بانگ بلند گفت که خاقانیا
|
|
یار عزیز است سخت، جان تو و جان او
|
دی پدر من به وهم دایرهای برکشید
|
|
دید در آن دایره نقطهی مرجان او
|
صانع زرین عمل، پیر صناعت علی
|
|
کز ید بیضا گذشت دست عمل ران او
|