در مدح امام ناصر الدین ابراهیم

اگرچه بریده پرم، جای شکر است که بند قفس سخت محکم ندارم
برآرم پر و برپرم کشیانه به از قبه‌ی چرخ اعظم ندارم
نه خاقانیم گر همی عزم تحویل مصمم از این کلبه‌ی غم ندارم
مرا پای بسته است خاقانی ایدر چرا عزم رفتن مصمم ندارم
همانا که این رخصت از بهر خدمت ز درگاه صدر معظم ندارم
امام امم ناصر الدین که در دین امامت جز او را مسلم ندارم
براهیم خوش‌نام کز مدحش الا صفات براهیم ادهم ندارم
فلک خورد سوگند بر همت او که در کون جز تو مقدم ندارم
ز خصمی که ناقص فتاده است نفسش کمال تو را هیچ مبهم ندارم
گر او هست دجال خلقت برغمش تو را کم ز عیسی مریم ندارم
وگر فعل ارقم کند من که چرخم زمرد جز از بهر ارقم ندارم
زهی دین طرازی که بی‌نقش نامت در آفاق یک حرف معجم ندارم
از آنگه که خاک درت سرمه کردم به چشم سعادت درون نم ندارم
اگرچه ز انصاف با دشمن و دوست دم مدح رانم سر ذم ندارم
به دنبال تو چون سگی برنیایم که طبع هنر کم ز ضیغم ندارم
اگر تن به حضرت نیارم عجب نی که رخشی سزاوار رستم ندارم
رخ از آب زمزم نشویم ازیرا که آلوده‌ام روی زمزم ندارم
ز صدر تو گر غائبم جز به شکرت زبان بر ثنای دمادم ندارم
دعاهات گفتم به خیرات بپذیر اگرچه دعای مقسم ندارم