صبح حمایل فلکت آهیخت خنجرش
|
|
کمیخت کوه ادیم شد از خنجر زرش
|
هر پاسبان که طرهی بام زمانه داشت
|
|
چون طره سر بریده شد از زخم خنجرش
|
صبح از صفت چویوسف و مه نیمهی ترنج
|
|
بکران چرخ دست بریده برابرش
|
شب گیسوان گشاده چو جادو زنی به شکل
|
|
بسته زبان ز دود گلو گاه مجمرش
|
گفتی که نعل بود در آتش نهاده ماه
|
|
مشهود شد چو شد زن دود افکن از برش
|
شب را نهند حامله خاور چراست زرد
|
|
کبستنی دلیل کند روی اصفرش
|
شب عقد عنبرینهی گردون فرو گسست
|
|
تا دست صبح غالیه سازد ز عنبرش
|
آنک عروس روز، پس حجله معتکف
|
|
گردون نثار ساخته صد تخت گوهرش
|
ز آن پیش کاین عروس برهنه علم شود
|
|
کوس از پی زفاف شد آنک نواگرش
|
گوئی که مرغ صبح زر و زیورش بخورد
|
|
کز حلق مرغ میشنوم بانگ زیورش
|
مانا که محرم عرفات است آفتاب
|
|
کاحرام را برهنه سر آید ز خاورش
|
هر سال محرمانه ردا گیرد آفتاب
|
|
وز طیلسان مشتری آرند میزرش
|
بل قرص آفتاب به صابون زند مسیح
|
|
کاحرام را ازار سپید است در خورش
|
بینی که موقف عرفات آمده مسیح
|
|
از آفتاب جامهی احرام در برش
|
پس گشته صد هزار زبان آفتابوار
|
|
تا نسخهی مناسک حج گردد از برش
|
نشکفت اگر مسیح درآید ز آسمان
|
|
آرد طواف کعبه و گردد مجاورش
|
کامروز حلقهی در کعبه است آسمان
|
|
حلقه زنان خانهی معمور چاکرش
|
بل حارسی است بام و در کعبه را مسیح
|
|
زان است فوق طارم پیروزه منظرش
|
چوبک زند مسیح مگر زآن نگاشتند
|
|
با صورت صلیب برایوان قیصرش
|