دل من پیر تعلیم است و من طفل زبان دانش
|
|
دم تسلیم سر عشر و سر زانو دبستانش
|
نه هر زانو دبستان است و هر دم لوح تسلیمش
|
|
نه هر دریا صدف دار است و هر نم قطره نیسانش
|
سر زانو دبستانی است چون کشتی نوح آن را
|
|
که طوفان جوش درد اوست جودی گرد دامانش
|
خود آن کس را که روزی شد دبستان از سر زانو
|
|
نه تا کعبش بود جودی و نی تا ساق طوفانش
|
نه مرد این دبستان است هرگز جنبشی در وی
|
|
بهر دم چار طوفان نیست در بنیاد ارکانش
|
دبستان از سر زانوست خاص آن شیر مردی را
|
|
که چون سگ در پس زانو نشاند شیر مردانش
|
کسی کز روی سگجانی نشیند در پس زانو
|
|
به زانو پیش سگساران نشستن نیست امکانش
|
کسی کاین خضر معنی راست دامن گیر چون موسی
|
|
کف موسی و آب خضر بینی در گریبانش
|
همه تلقینش آیاتی که خاموشی است تاویلش
|
|
همه تعلیمش اشکالی که نادانی است برهانش
|
مرا بر لوح خاموشی الف، ب، ت نوشت اول
|
|
که درد سر زبان است و ز خاموشی است درمانش
|
نخست از من زبان بستد که طفل اندر نوآموزی
|
|
چو نایش بیزبان باید نه چون بربط زبان دانش
|
چو ماندم بیزبان چون نای جان در من دمید از لب
|
|
که تا چون نای سوی چشم رانم دم به فرمانش
|
چنان در بوتهی تلقین مرا بگداخت کاندر من
|
|
نه شیطان ماند و وسواسش نه آدم ماند و عصیانش
|
به گوش من فرو گفت آنچه گر نسخت کنم شاید
|
|
صحیفه صفحهی گردون و دوده جرم کیوانش
|
نوشتم ابجد تجرید پس چون نشرهی طفلان
|
|
نگاریدم به سرخ و زرد ز اشک و چهره هزمانش
|
چو از برکردم این ابجد که هست از نیستی سرش
|
|
ز یادم شد معمائی که هستی بود عنوانش
|
چو دیدم کاین دبستان راست کلی علم نادانی
|
|
هر آنچم حفظ جزوی بود شستم ز آب نسیانش
|
زهی تحصیل دانائی که سوی خود شدم نادان
|
|
که را استاد دانا بود چون من کرد نادانش
|
چو طوطی کینه بیند شناسد خود بیفتد پی
|
|
چو خود در خود شود حیران کند حیرت سخندانش
|
در این تعلیم شد عمر و هنوز ابجد همی خوانم
|
|
ندانم کی رقوم آموز خواهم شد به دیوانش
|