از همه عالم کران خواهم گزید
|
|
عشق دل جویی به جان خواهم گزید
|
دولت یک روزه در سودای عشق
|
|
بر همه ملک جهان خواهم گزید
|
آفتابی از شبستان وفا
|
|
بیسپاس آسمان خواهم گزید
|
چشم من دریای گوهر هست لیک
|
|
گوهری بیرون از آن خواهم گزید
|
داستان شد عشق مجنون در جهان
|
|
از جهان این داستان خواهم گزید
|
هر کجا زنبور خانهی عاشقی است
|
|
جای چون شه در میان خواهم گزید
|
دوست با درد وفا خواهم گرفت
|
|
تیغ در خورد میان خواهم گزید
|
گرچه غدر دوستان از حد گذشت
|
|
هم وفای دوستان خواهم گزید
|
کبک مهرم کز قفس بیرون شوم
|
|
هم قفس را آشیان خواهم گزید
|
با خیال یار ناپیدا هنوز
|
|
خلوتا کاندر نهان خواهم گزید
|
من کنم یاری طلب هرگز مدان
|
|
کز طلب کردن کران خواهم گزید
|
این طلب بیخویشتن خواهم نمود
|
|
این رطب بیاستخوان خواهم گزید
|
گر نیابم یار باری بر امید
|
|
هم نشین غم نشان خواهم گزید
|
گر ز نومیدی شوم مجروح دل
|
|
محرمی مرهم رسان خواهم گزید
|
گوشهای از خلق و کنجی از جهان
|
|
بر همه گنج روان خواهم گزید
|
زیر این روئین دژ زنگار خورد
|
|
هر سحر گه هفت خوان خواهم گزید
|
دیدم این منزل عجب خشک آخور است
|
|
از قناعت میزبان خواهم گزید
|
در بن دژ چون کمین گاه بلاست
|
|
از بصیرت دیدبان خواهم گزید
|
بر در این هفت ده قحط وفاست
|
|
راه شهرستان جان خواهم گزید
|
نیست در ده جز علف خانه بدان
|
|
کز علف قوت روان خواهم گزید
|
چون به بازار جوان مردان رسم
|
|
در صف لالان دکان خواهم گزید
|
بر دکان قفل گر خواهم گذشت
|
|
قفلی از بهر دهان خواهم گزید
|
چون مرا آفت ز گفتن میرسد
|
|
بیزبانی بر زبان خواهم گزید
|
گر چه گم کردم کلید نطق را
|
|
مدح بلقیس زمان خواهم گزید
|
ورچه آزادم ز بند هر غرض
|
|
مهر شاه بانوان خواهم گزید
|
عصمة الدین شاه مریم آستین
|
|
کستانش بر جنان خواهم گزید
|
گوهر کان فریدون ملک
|
|
کز جوار او مکان خواهم گزید
|
بارگاهش کعبهی ملک است و من
|
|
قبلهگاه از آستان خواهم گزید
|
آسمان ستر و ستاره رفعت است
|
|
رفعتش بر فرقدان خواهم گزید
|
آسیه توفیق و ساره سیرت است
|
|
سیرتش بر انس و جان خواهم گزید
|
رابعه زهد و زبیده همت است
|
|
کزدرش حصن امان خواهم گزید
|
حرمت از درگاه او خواهم گرفت
|
|
گوهر اصلی زکان خواهم گزید
|
یک سر موی از سگان در گهش
|
|
بر هزبر سیستان خواهم گزید
|
خاک پای خادمانش را به قدر
|
|
بر کلاه اردوان خواهم گزید
|
شاه انجم خادم لالای اوست
|
|
خدمت لالاش از آن خواهم گزید
|
گنج بخشا یک دو حرف از مدح تو
|
|
بر سه گنج شایگان خواهم گزید
|
گر به خدمت کم رسم معذور دار
|
|
کز پی عنقا نشان خواهم گزید
|
سرپرستی رنج و خدمت آفت است
|
|
من فراق این و آن خواهم گزید
|
سالها رای ریاضت داشتم
|
|
از پس دوری همان خواهم گزید
|
پیل را مانم که چون جستم ز خواب
|
|
صحبت هندوستان خواهم گزید
|
خفته بودم همتم بیدار کرد
|
|
این ریاضت جاودان خواهم گزید
|
گر به زر گویمت مدح، آنم که بت
|
|
بر خدای غیبدان خواهم گزید
|
کافرم دان گر مدیح چون توئی
|
|
بر امید سوزیان خواهم گزید
|
در دعای حضرت تو هر سحر
|
|
آفرین از قدسیان خواهم گزید
|