این قصیده را در مرثیه‌ی فرزند خویش امیر رشید الدین سروده و آن را ترنم المصائب گویند

نخل بستان و ترج سر ایوان ببرید نخل مومین را هم برگ ز بر بگشایید
خوان غم را پر طاووس مگس ران به چه کار بند آن مائده آرای بطر بگشایید
تیغ سیم از دهن طوطی گویا بکنید طوق مشک از گلوی قمری نر بگشایید
بلبل نغمه‌گر از باغ طرب شد به سفر گوش بر نوحه‌ی زاغان به حضر بگشایید
گیسوی چنگ و رگ بازوی بر بط ببرید گریه از چشم نی تیز نگر بگشایید
مسند از تخت و مخده ز نمط برگیرید حجر از بهو و ستاره ز حجر بگشایید
گر چه غم خانه‌ی ما را نه حجر ماند و نه بهو هر چه آرایش طاق است ز بر بگشایید
جیب و گیسوی و شاقان و بتان باز کنید طوق و دستارچه‌ی اسب و ستر بگشایید
پرده بر روی سپیدان سمنبر بدرید ساخت از پشت سیاهان اغر بگشایید
کرته بر قد غزالان چو قبا بشکافید چشمه از چشم گوزنان چو شمر بگشایید
از کله قوقه و از صدره علم برگیرید وز حمایل زر و از جیب درر بگشایید
صورت از دفتر و حلی ز قلم محو کنید حلی از خنجر و کوکب ز سپر بگشایید
صور ایوان از دود جگر تیره کنید هم به شنگرف مژه روی صور بگشایید
در دار الکتب و بام دبستان بکنید بر نظاره ز در و بام مفر بگشایید
سر انگشت قلم زن چو قلم بشکافید بن اجزای مقالات و سمر بگشایید
عبهر نثر ز هر شاخ نکت باز کنید جوهر نظم ز هر سلک غرر بگشایید
نسخه‌ی رخ همه عجم و نقط است از خط اشک زو معمای غم من به فکر بگشایید
مادر ار شد قلم و لوح و دواتش بشکست خون بگریید چو بر هرسه نظر بگشایید
من رسالات و دواوین و کتب سوخته‌ام دیده‌ی بینش این حال ضرر بگشایید
پای ناخوانده رسید و نفر مویه گران وار شیداه کنان راه نفر بگشایید