دوش بر گردون رنگی دگر آمیختهاند
|
|
شب و انجم چو دخان با شرر آمیختهاند
|
ماه نو ابروی زال زر و شب رنگ خضاب
|
|
خوش خضاب از پی ابروی زر آمیختهاند
|
نیشتر ماه نو و خون شفق و طشت فلک
|
|
طشت و خون را بهم از نیشتر آمیختهاند
|
سی و شاق آمده و خانقهی بوده و باز
|
|
یاوگی گشته و تن با سفر آمیختهاند
|
همه ره صید کنان رفته به مغرب و اینک
|
|
شاخ آهوست که با خون ز بر آمیختهاند
|
چرخ را نشرهی نون و القلم است از مه نو
|
|
کانهمه سرخی در باختر آمیختهاند
|
مه طرازی است به دست چپ گردون شب عید
|
|
نقش آن گویی در شوشتر آمیختهاند
|
بر فلک بین که پی نزهت عیدی ملک
|
|
صد هزاران شکفه با خضر آمیختهاند
|
چرخ اطلس سزدش جامهی عیدی که در او
|
|
نقش روحانی بر استر آمیختهاند
|
خسرو کشور پنجم که ز عدلش به سه وقت
|
|
چار گوهر همه در یک مقر آمیختهاند
|
اخستان شاه که از خاک در انصافش
|
|
کحل کسری و حنوط عمر آمیختهاند
|
عدل خسرو دهد آمیزش ارواح و صور
|
|
بینی ارواح که چون با صور آمیختهاند
|
بر در گردون نقش الحجر است اسم بقاش
|
|
لاجورد از پی آن با حجر آمیختهاند
|
اختران ز آتش شمشیرش در بوتهی چرخ
|
|
همه اکسیر قضا و قدر آمیختهاند
|
مس ملکت زر از آن گشت که وقف کف اوست
|
|
کیمیایی که ز فتح و ظفر آمیختهاند
|
داد خواهان به در شاه که دریا صفت است
|
|
با زمین از نم مژگان درر آمیختهاند
|
نقش بندان ازل نقش طراز شرفش
|
|
بر ازین کارگه مختصر آمیختهاند
|
خسروان خاک درش بوسه زنان از لب و چشم
|
|
نقش العبد بر آن خاک در آمیختهاند
|
ذات جسمانی او کز دم روحانی زاد
|
|
نه ز صلصال، ز مشک هنر آمیختهاند
|
آخشیجان ز کفش چشم خوش نرگس را
|
|
یرقان برده و کحل بصر آمیختهاند
|