الصبوح ای دل که جان خواهم فشاند
|
|
دست هستی بر جهان خواهم فشاند
|
پیش مرغان سر کوی مغان
|
|
دانهی دل رایگان خواهم فشاند
|
دیده میپالای و گیتی خاک پای
|
|
جرعههای این بر آن خواهم فشاند
|
اشک در رقص است و ناله در سماع
|
|
بر سماع و رقص جان خواهم فشاند
|
بر سر خاک از جفای آسمان
|
|
خاک هم بر آسمان خواهم فشاند
|
دوستان چون از نفاق آگندهاند
|
|
آستین بر دوستان خواهم فشاند
|
دشمنان چون بر غمم بخشودهاند
|
|
بر سر دشمن روان خواهم فشاند
|
کیسهای کز زندگی بردوختم
|
|
بر زمانه هر زمان خواهم فشاند
|
هر زری کز خاک بیزی یافتم
|
|
بر سراین خاکدان خواهم فشاند
|
هر سحر خاقانی آسا بر فلک
|
|
ناوک آتش فشان خواهم فشاند
|
این ستارهی دری و در دری
|
|
بر همام بحرسان خواهم فشاند
|
این زر اکسیر نفس ناطقه
|
|
بر سر صدر زمان خواهم فشاند
|
این دو طفل نوری اندر مهد چشم
|
|
بر بزرگ خردهدان خواهم فشاند
|
این سه گنج نفس از قصر دماغ
|
|
بر امام انس و جان خواهم فشاند
|
این چهار اجساد کان کائنات
|
|
بر مراد کن فکان خواهم فشاند
|
کس چه داند کاین نثار از بهر کیست
|
|
تا نگویم بر فلان خواهم فشاند
|
بر جلال و مجد مجد الدین خلیل
|
|
در مدحت بیکران خواهم فشاند
|
هر شکر کز لفظ او برچید سمع
|
|
هم بر آن لفظ و بنان خواهم فشاند
|
هر گهر کز کلک او دزدید طبع
|
|
هم بر آن کلک و بنان خواهم فشاند
|
داورم کی دست فرماید برید
|
|
کانچه دزدیدم همان خواهم فشاند
|
شرع را گنج روان از کلک اوست
|
|
عقل بر گنج روان خواهم فشاند
|
ملک را حرز امان از رای اوست
|
|
روح بر حرز امان خواهم فشاند
|
گر خضر گردم بر آن غمر الردا
|
|
هم ردا هم طیلسان خواهم فشاند
|
ور ملک باشم بر آن عیسی نفس
|
|
سبحهی پروین نشان خواهم فشاند
|
زیر پای اسبش ار دستم رسد
|
|
افسر نوشین روان خواهم نشاند
|
قحط دانش را به اعجاز ثناش
|
|
من و سلوی از لسان خواهم فشاند
|
چون کند پروانه جان افشان به شمع
|
|
من بر او جان همچنان خواهم فشاند
|
خود کیم من وز سگان کیست جان
|
|
تا بر آن فخر جهان خواهم فشاند
|
ابلهم تا فضلهی مء الحمیم
|
|
بر لب حوض جنان خواهم فشاند
|
گمرهم تا بر سر بیت الحرام
|
|
آب دست پیلبان خواهم فشاند
|
حشنیم تا ریزهی ریم آهنی
|
|
بر سر تیغ یمان خواهم فشاند
|
یا نحوس کید قاطع را ز جهل
|
|
بر سعود شعریان خواهم فشاند
|
یا سم گوساله و دنبال گرگ
|
|
بر سر طور و شبان خواهم فشاند
|
یا کلاهی کز گیا بافد شبان
|
|
بر سر تاج کیان خواهم فشاند
|
یا دم الحیضی که از خرگوش ریخت
|
|
بر سر شیر ژیان خواهم فشاند
|
یا غبار لاشهی دیو سفید
|
|
بر سوار سیستان خواهم فشاند
|
یا لعاب اژدهای حمیری
|
|
بر درفش کاویان خواهم فشاند
|
اینت جهل ار فضلهی گوی جعل
|
|
بر مد مدهمتان خواهم فشاند
|
اینت کفر ار گرد نعلین یزید
|
|
بر یل خیبر ستان خواهم فشاند
|
گر چه در حلق سماکین افکنم
|
|
چون کمند امتحان خواهم فشاند
|
ور چه پر تیر گردون بشکنم
|
|
چون خدنگی از کمان خواهم فشاند
|
لیک با تیغ یقین او سپر
|
|
بر سر آب گمان خواهم فشاند
|
پیش کلک دور باش آساش تیغ
|
|
بر سر خاک هوان خواهم فشاند
|
در حضورش لالی آرم در زبان
|
|
نه لالی از زبان خواهم فشاند
|
پیش نطقش کبم آرم از دهان
|
|
خاک توبه بر دهان خواهم فشاند
|
بیضه چون طاوس نر خواهم گشاد
|
|
وز برون آشیان خواهم فشاند
|
عقد نظمش کبم آرم از دهان
|
|
بر سر شاه اخستان خواهم فشاند
|
زیور نثرش فرو خواهم گسست
|
|
بر شه صاحب قران خواهم فشاند
|
بر خط دستش که هند و چین در اوست
|
|
هفت گنج شایگان خواهم فشاند
|
چون به هندوچین او دستم رسد
|
|
دست بر چیپال و خان خواهم فشاند
|
بر سه تشریفش که خواندم یک به یک
|
|
هر دو ساعت چارکان خواهم فشاند
|
هست هر سه چار خوان و هشت خلد
|
|
من سه جان بر چار خوان خواهم فشاند
|
چون از آن خوان لقمهای خواهم چشید
|
|
بر سگ کهف استخوان خواهم فشاند
|
باد چون جان جاودان عمرش که من
|
|
جان بر او هم جاودان خواهم فشاند
|