در تحسر و تالم از مرگ کافی افدین عمربن عثمان عموی خود گوید

ادریس قضا بینش و عیسای شفا بخش داده لقبش در دو هنر واضح القاب
از نعش هدی تختش و از تیر فلک میل وز قوس قزح زیجش وز ماه سطرلاب
دانم که دگرباره گهر دزدد ازین عقد آن طفل دبستان من آن مردک کذاب
هندو بچه‌ای سازد ازین ترک ضمیرم زآن تا نشناسند بگرداند جلباب
چون خیمه‌ی ابیات چهل پنج شد از نظم بگسست طناب سخن از غایت اطناب