دوش برون شد ز دلو یوسف زرین نقاب
|
|
کرد بر آهنگ صبح جای به جای انقلاب
|
یوسف رسته ز دلو مانده چو یونس به حوت
|
|
صبح دم از هیبتش حوت بیفکند ناب
|
باد بهاری فشاند عنبر بحری به صبح
|
|
تا صدف آتشین کرد به ماهی شتاب
|
تا که هوا شد به صبح کورهی ماورد ریز
|
|
بر سر سیل روان شیشهگر آمد حباب
|
بوقلمون شد بهار از قلم صبح و شام
|
|
راند مثالی بدیع ساخت طلسمی عجاب
|
از شکفه شاخسار جیب گشاده چو صبح
|
|
ساخته گوی انگله دانهی در خوشاب
|
گشته زمین رنگ رنگ چون فلک از عکس خون
|
|
کافسر شاهان کشید تیغ چو صبح از قراب
|
خسرو خورشید چتر آنکه ز کلک و کفش
|
|
پرچم شب یافت رنگ رایت صبح انتصاب
|
رای ملک صبح خیز، بخت عدو روز خسب
|
|
شبروی از رستم است خواب ز افراسیاب
|
صبح ظفر تیغ اوست حوروش و روضه رنگ
|
|
روضهی دوزخ اثر حور زبانی عقاب
|
مشرق دین راست صبح، صبح هدی را ضیا
|
|
خانهی دین راست گنج، گنج هدی را نصاب
|
شاه چو صبح دوم هست جهان گیر از آنک
|
|
هم دل بوالقاسم است هم جگر بوتراب
|
زهرهی اعدا شکافت چون جگر صبح دم
|
|
تا جگر آب را سده ببست از تراب
|
گر بدرد صبح حشر سد سواد فلک
|
|
ناخنی از سد شاه نشکند از هیچ باب
|
صبح دلش تا دمید عالم جافی نجست
|
|
جیفه نجوید همای پشه نگیرد عقاب
|
از دل عالم مپرس حالت صبح دلش
|
|
بر کر عنین مخوان قصهی دعد و رباب
|
ای کف تو جان جود، رای تو صبح وجود
|
|
بخت تو خیر الطیور، خصم تو شر الدواب
|
دامن جاه تو راست پروز زرین صبح
|
|
جیب جلال تو راست گوی زر از آفتاب
|
چرخ بدوزد چو تیر صبح بسوزد چو مهر
|
|
رمح تو گاه طعان، تیغ تو گاه ضراب
|
گرنه به کار آمدی خیمهی خاص تورا
|
|
صبح نکردی عمود، مه نتنیدی طناب
|
تا شب تو گشت صبح، صبح تو عید بقا
|
|
جامهی عیدی بدوخت بخت تو خیر الثیاب
|
عدل تو چون صبح راست نایب فاروق گشت
|
|
دین عرب تازه کرد در عجم از احتساب
|
صبح نهد طرف زر بر کمر آسمان
|
|
آب کند دانه هضم در جگر آسیاب
|
صبح ستاره نما خنجر توست اندر او
|
|
گاه درخش جهان، گاه بدخش مذاب
|
دهر شبانگه لقا تازه شد از تو چو صبح
|
|
تا به زبان قبول یافت ز حضرت جواب
|
هست چو صبح آشکار کز رخ یوسف برد
|
|
دیدهی یعقوب کحل، فرق زلیخا خضاب
|
بهر ولی تو ساخت وز پی خصم تو کرد
|
|
صبح لباس عروس شام پلاس مصاب
|
مفخر خاقانی است مدح تو تا در جهان
|
|
صبح برد آب ماه میوه پزد ماه آب
|
سحر دم او شکست رونق گویندگان
|
|
چون دم مرغان صبح نیروی شیران غاب
|
شمهای از خاطرش گر بدمد صبحوار
|
|
مهرهی نوشین کند در دم افعی لعاب
|
تا نبود صبح را از سوی مغرب طلوع
|
|
روز بقای تو باد هفتهی یوم الحساب
|
چار ملک در دو صبح داعی بخت تواند
|
|
باد به آمین خضر دعوتشان مستجاب
|