زد نفس سر به مهر صبح ملمع نقاب
|
|
خیمهی روحانیان کرد معنبر طناب
|
شد گهر اندر گهر صفحهی تیغ سحر
|
|
شد گره اندر گره حلقهی درع سحاب
|
صبح فنک پوش را ابر زره در قبا
|
|
برده کلاه زرش قندز شب را ز تاب
|
بال فرو کوفت مرغ، مرغ طرب گشت دل
|
|
بانگ برآورد کوس، کوس سفر کوفت خواب
|
صبح برآمد ز کوه چون مه نخشب ز چاه
|
|
ماه برآمد به صبح چون دم ماهی ز آب
|
نیزه کشید آفتاب حلقهی مه در ربود
|
|
نیزهی این زر سرخ حلقهی آن سیم ناب
|
شب عربیوار بود بسته نقابی بنفش
|
|
از چه سبب چون عرب نیزه کشید آفتاب
|
بر کتف آفتاب باز ردای زر است
|
|
کرده چو اعرابیان بر در کعبه مب
|
حق تو خاقانیا کعبه تواند شناخت
|
|
ز آخور سنگین طلب توشهی یومالحساب
|
مرد بود کعبه جوی طفل بود کعب باز
|
|
چون تو شدی مرد دین روی ز کعبه متاب
|
کعبه که قطب هدی است معتکف است از سکون
|
|
خود نبود هیچ قطب منقلب از انقلاب
|
هست به پیرامنش طوف کنان آسمان
|
|
آری بر گرد قطب چرخ زند آسیاب
|
خانه خدایش خداست لاجرمش نام هست
|
|
شاه مربع نشین تازی رومی خطاب
|