از سر زلف تو بوئی سر به مهر آمد به ما
|
|
جان به استقبال شد کای مهد جانها تا کجا
|
این چه موکب بود یارب کاندر آمد شادمان
|
|
بارگیرش صبح دم بود و جنیبت کش صبا
|
در میان جان فروشد بر در دل حلقه زد
|
|
از بن هر موی فریادی برآمد کاندرآ
|
ما در آب و آتش از فکرت که گوئی آن نسیم
|
|
باد زلفت بود با خاک جناب پادشا
|
با غبار صید گاه شاه کز تعظیم هست
|
|
ز آهوان مشک ده صد تبتش در یک فضا
|
صید گاه شاه جانها را چراگاه است ازآنک
|
|
لخلخهی روحانیان بینی در او بعرالظبا
|
هم در او افعی گوزن آسا شده تریاقدار
|
|
هم گوزنانش چو افعی مهرهدار اندر قفا
|
شاه را دیدم در او پیکان مقراضه به کف
|
|
راست چون بحر نهنگ انداز در نخجیر جا
|
وحشیان از حرمت دستش سوی پیکان او
|
|
پای کوبان آمدندی از سر حرص و هوا
|
خون صید الله اکبر نقش بستی بر زمین
|
|
جان صید الحمد الله سبحه گفتی در هوا
|
پیش تیرش آهوان را از غم رد و قبول
|
|
شیر خون گشتی و خون شیر آن ز خوف این از رجا
|
تیر چون در زه نشاندی بر کمان چرخوش
|
|
گفتی او محور همی راند ز خط استوا
|
سعد ذابح سر بریدی هر شکاری را که شاه
|
|
سوی او محور ز خط استوا کردی رها
|
پیش پیکان دو شاخش از برای سجدهای
|
|
شیر چون شاخ گوزنان پشت را کردی دوتا
|
من شنیدم کز نهیب تیر این شیر زمین
|
|
شیر گردون را اغثنا یا غیاث آمد ندا
|
داور مهدی سیاست مهدی امت پناه
|
|
رستم حیدر کفایت حیدر احمد لوا
|
خسرو سلطان نشان خاقان اکبر کز جلال
|
|
روزگارش عبده الاصغر نویسد بر ملا
|
عطسهی جودش بهشت و خندهی تیغش سقر
|
|
ظل چترش آفتاب و گرد رخشش کیمیا
|
آفتاب مشتری حکم و سپهر قطب حلم
|
|
زیر دست آورده مصری مار و هندی اژدها
|
هندی او همچو زنگی آدمی خور در مصاف
|
|
مصری او چون عرابی تیز منطق در سخا
|
نام او چون اسم اعظم تاج اسمادان از آنک
|
|
حلقهی میم منوچهر است طوق اصفیا
|
بلکه رضوان زین پس از میم منوچهر ملک
|
|
یارهی حوران کند گر شاه را بیند رضا
|
دایرهی میم منوچهر از ثوابت برتر است
|
|
آفرینش در میانش نقطهای بس بینوا
|
گر سما چون میم نام او نبودی از نخست
|
|
هم چو سین در هم شکستی تاکنون سقف سما
|
حرمتی دارد چنان توقیع او کاندر بهشت
|
|
صح ذلک گشت تسبیح زبان انبیا
|
چرخ را توقیع او حرز است چون او برکشد
|
|
آن سعادت بخش مریخ زحلوش در وغا
|
تیغ او خواهد گرفتن روم و هند از بهر آنک
|
|
این دو جا را هست مریخ و زحل فرمان روا
|
هم زبانش تیغ و هم تیغش زبان نصرت است
|
|
این سراید سر وحی و آن کند درس غزا
|
تیغ حصرم رنگ و بر وی دانه دانه چون عنب
|
|
بخت کرده زان عنب نقل و ز حصرم توتیا
|
تیغ او آبستن است از فتح و اینک بنگرش
|
|
نقطهای چهره بر آبستنی دارد گوا
|
شاه در یک حال هم خضر است و هم اسکندر است
|
|
کینهی دین کرد و شد با آب حیوان آشنا
|
هم ز پیش آب حیوان سد ظلمت برگرفت
|
|
هم میان آب کر سدی دگر کرد ابتدا
|
از نهیب این چنین سد کوست فتح الباب فتح
|
|
سد باب الباب لرزان شد به زلزال فنا
|
شاه بود آگه که وقتی ماه و گاو زمین
|
|
کلی اجزای گیتی را کنند از هم جدا
|
پیش از آن کز هم برفتی هفت اندام زمین
|
|
رفت و پیش گاو و ماهی ساخت سدی از قضا
|
پس بر آن سد مبارک ده انامل برگماشت
|
|
جدولی را هفت دریا ساخت از فیض عطا
|
وز فلک آورد در وی گاو و ماهی و صدف
|
|
گاو گردنده، صدف جنبان و ماهی آشنا
|
ماهیش دندان فکن گشت و صدف گوهر نمای
|
|
گاو او عنبر فزای و ساحلش سنبل گیا
|
بود در احکام خسرو کز پی سی و دو سال
|
|
خسف آب و باد خواهد بود در اقلیم ما
|
آب را بربست و دست و باد را بشکست پای
|
|
تا نه زآب آید گزند و نه ز باد آید بلا
|
زآنکه چون نحل این بنا را خود مهندس بود شاه
|
|
آب چون آیینهشان انگبین گشت از صفا
|
تا چو شاه نحل شاه انگیخت لشکر چشم خصم
|
|
صد هزاران چشمه شد چون خانهی نحل از بکا
|
تا به افزون برد رنج و گنج افزون برگشاد
|
|
رنجهای هرکسی را گنجها دادش جزا
|
بهر مزدوران که محروران بدند از ماندگی
|
|
قرصهی کافور کرد از قرصهی شمس الضحی
|
وز ملایک نعرها برخاست کاینک در زمین
|
|
شاه بند باقلانی بست چون بند قبا
|
قاصد بخت از زبان صبح دم این دم شنید
|
|
صد زبان شد هم چو خورشید از پی این ماجرا
|
چون کبوتر نامه آورد از ظفر، نعم البرید
|
|
عنکبوت آسا خبر داد از خطر نعم الفتا
|
گفت کای خاقانی آتش گاه محنت شد دلت
|
|
راه حضرت گیر و جان از آتش غم کن رها
|
شاه سد آب کرد اینک رکاب شاه بوس
|
|
تا برای سد آتش بندها سازد تورا
|
زانکه امروز آب و آتش عاجز از اعجاز اوست
|
|
گر بخواهد زآب سازد شمع و ز آتش آسیا
|
گفتم ای جبریل عصمت گفتم ای هدهد خبر
|
|
وحی پردازی عفا الله ملک بخشی مرحبا
|
دعوتم کردی به لشگرگاه خاقان کبیر
|
|
حبذا لشگرگه خاقان اکبر حبذا
|
لیک من در طوق خدمت چون کبوتر بد دلم
|
|
پیش شه بازی چنان، زنهار کی باشد مرا
|
گفت کان شه باز در نسرین گردون ننگرد
|
|
بر کبوتر باز بیند اینت پنداری خطا
|
هین بگو ای فیض رحمت هین بگو ای ظل حق
|
|
هین بگو ای حرز امت هین بگو ای مقتدا
|
ای خدیو ماه رخش ای خسرو خورشید چتر
|
|
ای یل بهرام زهره ای شه کیوان دها
|
آستانت گنبد سیماب گون را متکاست
|
|
بندهی سیماب دل سیماب شد زین متکا
|
خود سپاه پیل در بیت الحرم گو پی منه
|
|
خود قطار خوک در بیت المقدس گو میا
|
کی برند آب درمنه بر لب آب حیات
|
|
کی شود سنگ منات اندر خور سنگ منا
|
بنده چون زی حضرتت پوید ندارد بس خطر
|
|
نجم سفلی چون شود شرقی ندارد بس ضیا
|
خود مدیحت را به گفت او کجا باشد نیاز
|
|
مصحف مجد از پر طاووس کی بگیرد بها
|
خاک درگاهت دهد از علت خذلان نجات
|
|
کاتفاق است این که از یاقوت کم گردد وبا
|
بندهی خاکین به خدمت نیم رو خاکین رسید
|
|
سهم خسران پس نهاد و سهم خسرو پیشوا
|
کیمیای جان نثار آورده بر درگاه شاه
|
|
با عقیق اشک و زر چهره و در ثنا
|
زید چون در خدمت احمد به ترک زن بگفت
|
|
نام باقی یافت اینک آیت لماقضی
|
هم نثار از جان توان کردن به صدر چون تو شاه
|
|
هم به ترک زن توان گفتن برای مصطفی
|
جان خاقانی ز تف آفتاب و رنج راه
|
|
مانده بود آسوده شد در سایهی ظل خدا
|
اجتماع ماه بود امروز و استقبال بخت
|
|
کاوفتاد این ذره را با چون تو خورشید التقا
|
مریم طبعش نکاح یوسف وصف تو بست
|
|
مریمی با حسن یوسف نی چو یوسف کم بها
|
لیک با ام الخبائث چون طلاقش واقع است
|
|
خسروش رجعت نفرماید به فتوی جفا
|
گر بسیط خاک را چون من سخن پیرای هست
|
|
اصلم آتش دان و فرعم کفر و پیوندم ابا
|
آسمان صدرا شنیدی لفظ پروینبار من
|
|
قائلان عهد را گو هکذا والا فلا
|
ای گه توقیع آصف خامه و جمشید قدر
|
|
وی گه نیت ارسطو علم و اسکندر بنا
|
ای ربیع فضل، از تو گشت آدم را شرف
|
|
وی ربیع فصل، از تو گشت عالم را نما
|
در ربیع دولتت هرگز خزان را ره مباد
|
|
فارغم ز آمین که دانم مستجاب است این دعا
|