دلم خاک تو شد گو باش من خون میخورم باری
|
|
ز دست این دل خاکی به دست خون درم باری
|
مرا مهره به کف ماند تو را داو روان حاصل
|
|
تو نو نو کعبتین میزن که من در ششدرم باری
|
گر از من رخ نهان کردی سپاس حق کنون کردم
|
|
سپاس زندگانی نیست بیتو بر سرم باری
|
مرا گر خال گندمگونت جوجو میکند گو کن
|
|
من آن جو سنگ خالت را به صد جان میخرم باری
|
مپوش آن رخ ز من کخر ز من نگزیرد آن رخ را
|
|
که آن رخ آینه سیماست من خاکسترم باری
|
مرا دردی است ناپرسان مپرس از من که سربسته
|
|
چه شبها زنده میدارم چه تبها میبرم باری
|
چو آهی برکشم از دل مگو ای دوست دشمن خور
|
|
چه جای دشمن است ای دوست خود را میخورم باری
|
دلم گر باز میندهی دل دیگر به وامم ده
|
|
که بر خاک عراق این بار بیدل نگذرم باری
|
جهان گفتی سفالی دان که خاقانی است ریحانش
|
|
جهان را گرچه ریحانم تو را خاک درم باری
|
به لشکرگاه دارم روی وبر سلطان فشانم جان
|
|
گر آن دریاست وین خورشید من نیلوفرم باری
|