ای رخ نورپاش تو پیشه گرفته دلبری
|
|
رونق آفتاب شد زان رخ همچو مشتری
|
ماهی و چون عیان شوی شمع هزار مجلسی
|
|
سروی و چون روان شوی شور هزار لشکری
|
طرهی تو به رغم من چون شب من به تیرگی
|
|
کیسهی من ز ناز تو چون لب تو به لاغری
|
گرچه سپید کاری است از همه روی کار تو
|
|
رو که قیامتی است هم زلف تو در سیهگری
|
از سرشک سوختم ز آن همه سوزم از درون
|
|
با همه آب ساختی ز آن همه آبی از تری
|
هم شکری تو هم نمک با تو چه نسبت آب را
|
|
چند به رغم دوستان دشمن خویش پروری
|
ابر زیان کار توست، ابر مکن دو چشم من
|
|
کفت آن به تو رسد زآنکه به چشم من دری
|
اشک مرا چو روی خود دار عزیز اگر تو را
|
|
در خورد آب و افتاب از پی ساز گازری
|
کنت تعاف نظرة من لحظات مقلتی
|
|
لست تخاف جمرة من ز فرات خاطری
|
سینهی خاقنی اگر پاک بشوئی از عنا
|
|
پیش خدایگان تو را بیش کند ثناگری
|