ماهی که مه از قفای او بینی | خورشید ز روی و رای او بینی | |
جوزا کمر کلاه او یابی | گردون گرهی قبای او بینی | |
عاشقتر و زارتر ز من یابی | آن سایه که در قفای او بینی | |
او خود نزید برای ما هرگز | جان کندن ما برای او بینی | |
اندر دل سنگ اگر نشان جوئی | هم سوختهی هوای او بینی | |
با این همه گنجهای پر معنی | خاقانی را گدای او بینی | |
از لب بفرست شربت وصلی | ای یار اگر شفای او بینی |