مرا گوئی چه سر داری، سر سودای او دارم
|
|
به خاک پای او کامید خاک پای او دارم
|
ازو تا جان اگر فرقی کنم کافر دلی باشد
|
|
من آنگه جای او دانم که جان را جای او دارم
|
گر او از لطف عام خود مرا مقبول خود دارد
|
|
نیندیشم که چون خاصان قبول رای او دارم
|
اگر دل در غمش گم شد چه شاید کرد، گو گم شو
|
|
دل اینجا از سگان کیست تا پروای او دارم
|
بن هر موی را گر باز پرسی تا چه سر دارد
|
|
ندا آید که تا سر دارم این سودای او دارم
|
به جان او کزو جان را به درد اوست خرسندی
|
|
که جان داروی خویش از درد جان افزای او دارم
|
شکارم کرد زلف او چو آتش سرخ رخ زانم
|
|
که در گردن کمند زلف دود آسای او دارم
|
اگر صد جان خاقانی به بالایش برافشانم
|
|
خجل باشم که این خلعت نه بر بالای او دارم
|