منم آن کز طرب غمین باشم
|
|
لیکن از غم طرب گزین باشم
|
درد غم بایدم نه صاف طرب
|
|
زانکه با دردکش قرین باشم
|
یکدم و نیم جان گرو دارم
|
|
من مقامر دلم چنین باشم
|
سه یک دوستان سه شش خواهم
|
|
که همه با گرو به کین باشم
|
ور سه شش نقش خویش یک بینم
|
|
هم نخواهم که نقشبین باشم
|
راست بیرون دهم همه کژ خویش
|
|
گرچه کژ نقش چون نگین باشم
|
آفتابم که خاک ره بوسم
|
|
نه هلالم که نازنین باشم
|
نه چنوهم کمان کشم بر خلق
|
|
بهر یک شب که در کمین باشم
|
جرعه برچیند آفتاب از خاک
|
|
من هم از خاک جرعه چین باشم
|
کو خرابات کهف شیر دلان
|
|
تا سگ آستان نشین باشم
|
نه نه آن جمع هفت مردانند
|
|
من که باشم که هشتمین باشم
|
من که باشم که در وجود نیم
|
|
تا در این دور کم حزین باشم
|
یا به صد سال پیش ازین بودم
|
|
یا به صد سال بعد ازین باشم
|
چون من از عهد هیچ نندیشم
|
|
از بدی عهد چون غمین باشم
|
چون من امروز در میانه نیم
|
|
چه میانجی کفر و دین باشم
|
من نه خاقانیم که خاقانم
|
|
تا کلهدار راستین باشم
|
شرق و غرب اتفاق کرد بر آنک
|
|
مبدع معنی آفرین باشم
|