دل سکهی عشق می نگرداند
|
|
جان خطبهی عافیت نمیخواند
|
یک رشتهی جان به صد گره دارم
|
|
صبرش گرهی گشاد نتواند
|
گفتی به مغان رو و به می بنشین
|
|
کاین آتش غم جز آب ننشاند
|
رفتم به مغان و هم ندیدم کس
|
|
کو آب طرب به جوی دل راند
|
ساقی دیدم که جرعه بر آتش
|
|
میریزد و خاک تشنه میماند
|
بر آتش ریزد آب خضر آوخ
|
|
من خاک و اسیر باد و او داند
|
چو خاک ز جرعه جوشم از غیرت
|
|
کو جرعه چرا بر آتش افشاند
|
دل ماند ز ساقیم غلط گفتم
|
|
آن دل که نماند ازو کجا ماند
|
هان چشم من است ساقی و اشکم
|
|
درد است و رخم سفال را ماند
|
جز ساقی و دردی سفال و می
|
|
از ششدر غم مرا که برهاند
|
ای پیر مغان دل شما مرغان
|
|
آمد شد ما دگر نرنجاند
|
خمار شما ندارد آن رطلی
|
|
کو عقل مرا تمام بستاند
|
کهسار شما نیارد آن سیلی
|
|
کو سنگ مرا ز جا بگرداند
|
خاقانی نخل عشق شد تازه
|
|
کو دست طلب که نخل جنباند
|