آتش عیارهای آب عیارم ببرد
|
|
سیم بناگوش او سکهی کارم ببرد
|
زلف چلیپا خمش در بن دیرم نشاند
|
|
لعل مسیحا دمش بر سر دارم ببرد
|
ناله کنان میدوم سنگ به بر در، چو آب
|
|
کاب من و سنگ من غمزهی یارم ببرد
|
جوجوم از عشق آنک خالش مشکین جو است
|
|
دل جو مشکینش دید خر شد و بارم ببرد
|
رفت قراری بدانک دل به دو زلفش دهم
|
|
دل به قراری که رفت رفت و قرارم ببرد
|
دید دلم وقف عشق خانهی بام آسمان
|
|
خانه فروشی بزد دل ز کنارم ببرد
|
عشق برون آورد مهره ز دندان مار
|
|
آمد و دندان کنان در دم مارم ببرد
|
گفت که خاقانیا آب رخت چون نماند
|
|
آب رخم هم به آب گریهی زارم ببرد
|