چو سرو اگر بخرامی دمی به گلزاری | خورد ز غیرت روی تو هر گلی خاری | |
ز کفر زلف تو هر حلقهای و آشوبی | ز سحر چشم تو هر گوشهای و بیماری | |
مرو چو بخت من ای چشم مست یار به خواب | که در پی است ز هر سویت آه بیداری | |
نثار خاک رهت نقد جان من هر چند | که نیست نقد روان را بر تو مقداری | |
دلا همیشه مزن لاف زلف دلبندان | چو تیره رای شوی کی گشایدت کاری | |
سرم برفت و زمانی به سر نرفت این کار | دلم گرفت و نبودت غم گرفتاری | |
چو نقطه گفتمش اندر میان دایره آی | به خنده گفت که ای حافظ این چه پرگاری |