عشق تو به هر دلی فرو ناید | و اندوه تو هر تنی نفرساید | |
در کتم عدم هنوز موقوف است | آن سینه که سوزش تو را شاید | |
از هجر تو ایمنم چو میدانم | کو دست به خون من نیالاید | |
با خوی تو صورتم نمیبندد | کز عشق تو جز دریغ برناید | |
با دستان غم تو میسازم | گر ناز تو زخمه در نیفزاید | |
آن میکنی از جفا که لاتسل | تا کیست که گوید این نمیشاید | |
ز اندیشهی تو قرار من رفته است | گر لطف کنی قرار باز آید | |
چون طشت میان تهی است خاقانی | زان راحتها که روح را باید | |
چون زخم رسد به طشت بخروشد | انشگت بر او نهی بیاساید |