نگارینا به صحرا رو که صحرا حله میپوشد
|
|
ز شادی ارغوان با گل شراب وصل مینوشد
|
به گل بلبل همی گوید که نرگس میکند شوخی
|
|
مگر نرگس نمیداند که خون لاله میجوشد
|
چه پندم میدهد سوسن که گرد عشق کمتر گرد
|
|
مگر سوسن نمیداند که عاشق پند ننیوشد
|
نثار باغ را گردون به دامن در همی پیچد
|
|
گل اندر لکهی زمرد ز حجله رخ همی پوشد
|
مرو زنهار در بستان که گر خاری به نادانی
|
|
سرانگشت تو بخراشد دلم در سینه بخروشد
|
نگارا گر چنین زیبا میان باغ بخرامی
|
|
کلاهت لاله برگیرد قبایت سرو درپوشد
|
وگر باد صبا در باغ بوی زلف تو یابد
|
|
به دل مهرت خرد حالی به صد جان باز نفروشد
|
خصومت خیزد و آزار و آنگه مردمان گویند
|
|
که آن بیعقل را بینید چون با باد میکوشد
|