هر زمانی بر دلم باری رسد | وز جهان بر جانم آزاری رسد | |
چشم اگر بر گلستانی افکنم | از ره گوشم به دل خاری رسد | |
نیست امیدم که در راه دلم | شحنهی امید را کاری رسد | |
نیستم ممکن که در باغ جهان | دست من بر شاخ گلناری رسد | |
آسمان گر فیالمثل پاره کنند | زان نصیب من کلهواری رسد | |
زخمها را گر نجویم مرهمی | آخر افغان کردنم باری رسد | |
از تو پرسم در چنین غم مرد را | جان رسد بر لب؟ بگو آری رسد | |
پی گرفتم کاروان صبر را | بو که خاقانی به سرباری رسد |