عیسی لبی و مرده دلم در برابرت
|
|
چون تخم پیله زنده شوم باز دربرت
|
چون شمع ریزم از مژه سیلاب آتشین
|
|
ز آن لب که آتش است و عسل میدهد برت
|
گر خود مگس شوم ننشینم بر آن عسل
|
|
ترسم ز نیش چشم چو زنبور کافرت
|
یاقوت هست زادهی خورشید نی مگوی
|
|
خورشید هست زادهی یاقوت احمرت
|
خون ریز ماست غمزهی جادوت پس چرا
|
|
خونین سلب شده است لب معجز آورت
|
مانا که هم لبت خورد آن خون که غمزه ریخت
|
|
کاینک نشان خون به لب شکرین درت
|
از نشترت سلاح دو بادام گاه جنگ
|
|
چشمم چو پسته پر رگ خونین ز نشترت
|
خاقانیی که بستهی بادام چشم توست
|
|
چون پسته بین گشاده دهان در برابرت
|