دلا دیدهی دوربین برگشای! | درین دیر دیرینهی دیرپای | |
ببین غور دور شباروزیاش! | به خورشید و مه، عالم افروزیاش! | |
شب و روز او چون دو یغماییاند | دو پیمانهی عمر پیماییاند | |
دو طرار هشیار و، تو خفته مست | پی کیسه ببریدنت تیزدست | |
به عبرت نظر کن که گردون چه کرد! | فریدون کجا رفت و قارون چه کرد! | |
پی گنج بردند بسیار رنج | کنون خاک ریزند به سر چو گنج | |
پی عزت نفس، خواری مکش! | ز حرص و طمع خاکساری مکش! | |
طلب را نمیگویم انکار کن، | طلب کن، ولیکن به هنجار کن! | |
به مردار جویی چو کرکس مباش! | گرفتار هر ناکس و کس مباش! |