الهی! کمال الهی تو راست
|
|
جمال جهان پادشاهی تو راست
|
جمال تو از وسع بینش، برون
|
|
کمال از حد آفرینش، برون
|
بلندی و پستی نخوانم تو را
|
|
مقید به اینها ندانم تو را
|
نه تنها بلندی و پستی تویی،
|
|
که هستیده و هست و هستی تویی
|
چو بیرونی از عقل و وهم و قیاس،
|
|
تو را چون شناسم من ناشناس؟
|
ز آغاز این نامه تا ختم کار
|
|
گر آرد یکی نامجو در شمار
|
همه دفتر فضل و انعام توست
|
|
مفصل شدهی نسخهی نام توست
|
نگویم که نامت هزار و یکی است
|
|
که با آن هزاران هزار اندکی است
|
تویی کز تو کس را نباشد گزیر
|
|
در افتادگیها تویی دستگیر
|
ندارم ز کس دستگیری هوس
|
|
ز دست تو میآید این کار و بس!
|
عبث را درین کارگه راه نیست
|
|
ولی هر سر از هر سر آگاه نیست
|
به ما اختیاری که دادی به کار
|
|
ندادی در آن اختیار، اختیار!
|
چو سررشتهی کار در دست توست
|
|
کننده، به هر کار پابست توست
|
سزد گر ز حیرت برآریم دم
|
|
چو مختار باشیم و مجبور هم
|
یکی جوی جامی! دو جویی مکن!
|
|
به میدان وحدت دوگویی مکن!
|
یکی اصل جمعیت و زندگیست
|
|
دویی تخم مرگ و پراکندگیست
|