خوشنغمه مغنی حجازی
|
|
این نغمه زند به پردهسازی
|
چون یک چندی بر این برآمد
|
|
صد بار دل از زمین برآمد،
|
آن واقعه فاش شد در افواه
|
|
گشتند کسان لیلی آگاه
|
در گفتن این فسانهی راز
|
|
نمام زبان کشید و غماز
|
مشروح شد این حدیث درهم
|
|
با مادر لیلی و پدر هم
|
یک شب ز کمال مهربانی
|
|
در گوشهی خلوتی که دانی
|
فرزند خجسته را نشاندند
|
|
بر وی ز سخن گهر فشاندند:
|
کای مردم چشم و راحت دل!
|
|
کم شو نمک جراحت دل!
|
خلق از تو و قیس آنچه گویند
|
|
ز آن قصه نه نیکی تو جویند
|
زین گونه حکایت پریشان
|
|
رسوایی توست قصد ایشان
|
ز آن پیش که این سخن شود فاش
|
|
افتد سمری به دست او باش،
|
کوته کن از آن زبان مردم!
|
|
بر در ورق گمان مردم!
|
بردار ز قیسعامری دل!
|
|
وز صحبت او امید بگسل!
|
مستوره که رخ نهفته باشد
|
|
چون غنچهی ناشکفته باشد
|
آسوده بود به طرف گلزار
|
|
رسوا نشده به کوی و بازار
|
آلودهی هر گمان چه باشی؟
|
|
افتاده به هر زبان چه باشی؟
|
لیلی میکرد پندشان گوش
|
|
از آتش قیس سینه پرجوش
|
ایشان ز برون به پندگویی
|
|
لیلی ز درون به مهرجویی
|
چون رو به دیار آن دلافروز
|
|
شد قیس روان به رسم هر روز
|
آن مه ز حدیث شب خبر گفت
|
|
ناسازی مادر و پدر گفت
|
گفتا: «بنگر چه پیشم آمد!
|
|
بر ریش جگر چه نیشم آمد!
|
ز آن میترسم که ناپسندی
|
|
ناگه برساندت گزندی»
|
مجنون چو شنید این سخن را
|
|
زد چاک ز درد پیرهن را
|
جانی و دلی ز غصه جوشان
|
|
برگشت بدین نوا خروشان
|
کای دل، پس از این صبور میباش!
|
|
وز هر چه نه صبر دور میباش!
|
هجری که بود مرا دلبر
|
|
وصل است و ز وصل نیز خوشتر
|
هر کس که نه بر رضای جانان
|
|
دارد هوس لقای جانان،
|
در دعوی عشق نیست صادق
|
|
نتوان لقباش نهاد عاشق
|