دامت آثارک، ای طرفه قلم!
|
|
دام دلها زدی از مسک، رقم
|
نقد عمرست نثار قدمت
|
|
نور چشم است سواد رقمت
|
مرغ جان راست صریر تو صفیر
|
|
وز صفیر تو در آفاق نفیر
|
مرکب گرم عنان میرانی
|
|
خویچکان قطرهزنان میرانی
|
بافتی بر قد این حورسرشت
|
|
حله از طرهی حوران بهشت
|
این چه حور است درین حلهی ناز
|
|
کرده از دولت جاوید طراز
|
هر دو مصراع ز وی ابرویی
|
|
قبلهی حاجت حاجتجویی
|
چشمش از کحل بصیرت روشن
|
|
نظر لطف به عشاق فکن
|
طرهاش پردهکش شاهد دین
|
|
خال او مردمک چشم یقین
|
لب او مژدهده باد مسیح
|
|
در فسونخوانی هر مرده، فصیح
|
گوشش از حلقهی اخلاص، گران
|
|
دیدهی عشق به رویش نگران
|
خرد گامزن از دنبالش
|
|
بیخود از زمزمهی خلخالش
|
یارب! این غیرت حورالعین را
|
|
شاهد روضهی علیین را،
|
از دل و دیدهی هر دیدهوری
|
|
بخش، توفیق قبول نظری!
|
از خط خوب، کناش پاینده!
|
|
وز دم پاک، طربزاینده!
|
لیک در جلوه گه عزت و جاه
|
|
دارش از دست دو بیباک نگاه!
|
اول آن خامهزن سهونویس
|
|
به سر دوک قلم بیهدهریس
|
بر خط و شعر، وقوف از وی دور
|
|
چشم داران حروف از وی کور
|
فصل و وصل کلماتش نه بجای
|
|
فصل پیش نظرش وصل نمای
|
گه دو بیگانه به هم پیوسته
|
|
گه دو همخانه ز هم بگسسته
|
نقطههایش نه به قانون حساب
|
|
خارج از دایرهی صدق و صواب
|
خال رخساره زده بر کف پای
|
|
شده از زیور رخ پای آرای
|
ور به اعراب شده راهسپر
|
|
رسم خط گشته از او زیر و زبر
|
گه نوشتهست کم وگاه فزون
|
|
گشته موزون ز خطش ناموزون
|
یا بریده یکی از پنج انگشت
|
|
یا فزوده ششم انگشت به مشت
|
دوم آن کس که کشد گزلک تیز
|
|
بهر اصلاح، نه از سهو ستیز
|
بتراشد ز ورق حرف صواب
|
|
زند از کلک خطا نقش بر آب
|
گل کند، خار به جا بنشاند
|
|
خار را خوبتر از گل داند
|
حسن مقطع چو بود رسم کهن
|
|
قطع کردیم بر این نکته سخن
|