سپرست این که میدهد پیرت | چون بینداختی، زند تیرت | |
پیر راه، ار چه پیر زن باشد | بر دل تیره تیر زن باشد | |
دست شیخ ارچه از فتوح ملاست | بر تن بیثبات دست بلاست | |
خود نباید به کوی توبه گذشت | آنکه یکروز باز خواهد گشت | |
شیخ کو را ز دل خبر نبود | دادن توبه را اثر نبود | |
توبه آنرا بده که دل دارد | ورنه فردا ترا خجل دارد | |
مستان از مرید بیدل دست | که قلم دور شد ز بیدل و مست | |
دست بیمار در مگیر به مشت | که نه بر نبض مینهی انگشت | |
پر به تقلید توبه کار شدند | که همان رند و باده خوار شدند | |
بکشی صد کس اندر این گرما | که به محرور میدهی خرما |