در باب توبه

سپرست این که میدهد پیرت چون بینداختی، زند تیرت
پیر راه، ار چه پیر زن باشد بر دل تیره تیر زن باشد
دست شیخ ارچه از فتوح ملاست بر تن بی‌ثبات دست بلاست
خود نباید به کوی توبه گذشت آنکه یکروز باز خواهد گشت
شیخ کو را ز دل خبر نبود دادن توبه را اثر نبود
توبه آنرا بده که دل دارد ورنه فردا ترا خجل دارد
مستان از مرید بی‌دل دست که قلم دور شد ز بی‌دل و مست
دست بیمار در مگیر به مشت که نه بر نبض مینهی انگشت
پر به تقلید توبه کار شدند که همان رند و باده خوار شدند
بکشی صد کس اندر این گرما که به محرور میدهی خرما