مرد کناس مستراح شده
|
|
عرض و مال و زرش مباح شده
|
عقل را روی در کمالی هست
|
|
بجزین خورد و خفت حالی هست
|
تا زبان تو این و فعل آنست
|
|
روی این راز بر تو پنهانست
|
چون که شهوت شود هم آوازت
|
|
سر به سوی غضب کشد بازت
|
بر فروز غضب روانت را
|
|
ببرد خشم حلق جانت را
|
غضبت روی دل سیاه کند
|
|
شهوتت مغز جان تباه کند
|
غضب و شهوت از میان بردار
|
|
کام خویش از عروس جان بردار
|
نطفهای را که پشتوارهی تست
|
|
رایگانش مده،که پارهی تست
|
این چنین نطفه را تو برخیزی
|
|
زود اندر مشیمهای ریزی
|
بود اندر مشیمه یک چندی
|
|
بدر آید ستوده فرزندی
|
چند روزی به ناز دارندش
|
|
ز آتش و آب باز دارندش
|
پس از آن همچو سرو بالنده
|
|
نوجوانی شود سگالنده
|
آتش شهوتش بلند شود
|
|
به زن و بچه پای بند شود
|
سر و ریشی دروغ بترازد
|
|
من و مایی ز خویش بر سازد
|
غضبش حلق در دوال کشد
|
|
شهوتش موش در جوال کشد
|
میرود چون سگان زنجیری
|
|
این چنین تا به حالت پیری
|
ضعف شستش نشست فرماید
|
|
بستن پا و دست فرماید
|
مدتی اینچنین به سر گردد
|
|
زحمت دختر و پسر گردد
|
زن ازو سیر و بچگانش هم
|
|
همه در قصد مال و جانش هم
|
به دعای خود و دعای کسان
|
|
برود زین سرای بوالهوسان
|