در بیوفایی جهان و خرسندی بحکم قضا

مرد کناس مستراح شده عرض و مال و زرش مباح شده
عقل را روی در کمالی هست بجزین خورد و خفت حالی هست
تا زبان تو این و فعل آنست روی این راز بر تو پنهانست
چون که شهوت شود هم آوازت سر به سوی غضب کشد بازت
بر فروز غضب روانت را ببرد خشم حلق جانت را
غضبت روی دل سیاه کند شهوتت مغز جان تباه کند
غضب و شهوت از میان بردار کام خویش از عروس جان بردار
نطفه‌ای را که پشتواره‌ی تست رایگانش مده،که پاره‌ی تست
این چنین نطفه را تو برخیزی زود اندر مشیمه‌ای ریزی
بود اندر مشیمه یک چندی بدر آید ستوده فرزندی
چند روزی به ناز دارندش ز آتش و آب باز دارندش
پس از آن همچو سرو بالنده نوجوانی شود سگالنده
آتش شهوتش بلند شود به زن و بچه پای بند شود
سر و ریشی دروغ بترازد من و مایی ز خویش بر سازد
غضبش حلق در دوال کشد شهوتش موش در جوال کشد
میرود چون سگان زنجیری این چنین تا به حالت پیری
ضعف شستش نشست فرماید بستن پا و دست فرماید
مدتی اینچنین به سر گردد زحمت دختر و پسر گردد
زن ازو سیر و بچگانش هم همه در قصد مال و جانش هم
به دعای خود و دعای کسان برود زین سرای بوالهوسان