در فتوت داران به دروغ

تیر و انگشتوانه و قدلی وز دگرگونه سازهای یلی
پدران را ز جهل کور کنند پسر زنده را به گور کنند
هم پدر گول و هم پسر ساده کام رندان از آن شد آماده
پسر از خانه جور دیده و خشم پیش آنها نشسته بر سر و چشم
ابلهست او که یاد خانه کند گوش بر پند و بر فسانه کند
هزل و بازی و لاغ بگذارد قلیه و دشت و باغ بگذارد
رنج استاد و جور باب کشد نان نبیند به چشم و آب کشد
آنکه در اصل جلد باشد و چست زیرک و مردو سیر چشم و درست
چون نبیند هنر، که آموزد نه کمال و شرف، که اندوزد
نشود سخره‌ی دکان اخی به مویز و به گردگان اخی
و آنکه نرمست و نقل خوار و دنی نرود، گر به ناوکش بزنی
هم سبیلان سبیل دانندش چشمه‌ی سلسبیل خوانندش
این کمان بخشد، آن کمر سازد تا پسر با حریف در سازد
بد کند کار، نیک دارندش همه عیبی هنر شمارندش
شب درین غفلت و سبک باری کرده خوابی به نام بیداری
روز هنگامه‌شان چو گشت خراب سفره خالی شد و اخی در خواب
هر یکی سر به کار خویش نهد رخ به صید و شکار خویش نهد
شب درآید، دگر همان بازیست وقت آن عیش و کیسه پردازیست
باز چون بگذرد بدین چندی نشنود کودک از کسی پندی
ریش ناگه رخش سیاه کند رونق حسن او تباه کند