در بیرونقی شعر و کساد آن

سر بواب را بنتوان بست ز جراحت چو میر گردد مست
مده، ای فاضل، آب رخ بر باد که خدا این جهان بر آب نهاد
ز آسمان رسته شد سخن را بیخ به زمینش فرو مبر، چون میخ
به خرمند خرده دانش ده ز دل آمد برون، به جانش ده
زین نهاد انوری چه کرد قیاس؟ رتبت شاعران پس از کناس
سرورانی که پیش ازین ایام سعی کردند در بلندی نام
گر چه در فضل بودشان پیشی شعرا را به همت از بیشی
گنجها در کنار میکردند تا ستایش گزان می‌کردند
منکه خلوت نشین این گنجم در جهانی چنین کجا گنجم؟
تا بکی زین گروه ننگ خورم؟ نان اینان بهل، که سنگ خورم
چون ز حرصم حکایتی بنماند ز سپهرم شکایتی بنماند
در رخ او چو پسته خندانم گر چه از پست میدهد نانم
زین میان کاش دوستی بودی! که برو نیمه پوستی بودی
در جهان دوستی به دست نشد که ازو در دلم شکست نشد