در حالات زنان بد

زن به چشم تو گر چه خوب شود زشت باشد چو خانه روب شود
زن مستور شمع خانه بود زن شوخ آفت زمانه بود
پارسا مرد را سر افرازد زن ناپارسا بر اندازد
چون تهی کرد سفره و کوزه دست یازد به چادر و موزه
پیش قاضی برد که: مهر بده به خوشی نیستت به قهر بده
زن پرهیزگار طاعت دوست با تو چون مغز باشد اندر پوست
زن ناپارسا شکنج دلست زود دفعش بکن، که رنج دلست
زن چو خامی کند بجوشانش رخ نپوشد، کفن بپوشانش
زن بد را قلم به دست مده دست خود را قلم کنی زان به
زان که شوهر شود سیه جامه به که خاتون کند سیه نامه
چرخ زن را خدای کرد بحل قلم و لوح، گو: به مرد بهل
بخت باشد، زن عطارد روی چون قلم سر نهاده بر خط شوی
زن چو خطاط شد بگیرد هم هم چو بلقیس عرش را به قلم
کاغذ او کفن، دواتش گور بس بود گر کند به دانش زور
آنکه بی‌نامه نامها بد کرد نامه خوانی کند چه خواهد کرد؟
دور دار از قلم لجاجت او تو قلم میزنی، چه حاجت او؟
او که الحمد را نکرد درست ویس و رامین چراش باید جست؟
زن و سوراخ مار و سوراخست ور بود شوخ مار با شاخست
شخ او باش، بر شکن شاخش مار خود را مهل به سوراخش
به جداییش چند روز بساز چند شب نیز طاق و جفت مباز