من نوش سخن بر تو برده | وز نیش تو عقربم گزیده | |
چون درفتد این عنان به دستت؟ | در هیچ رکاب نادویده | |
ای کبر تو خارهای هستی | در سینهی نیستان خلیده | |
چندان که تو آب خورده باشی | ما شربت خون دل چشیده | |
فردا بینی ترنج برجای | وانگاه تو دست خود بریده | |
تو در پی صید دیگرانی | وآن صید، که داشتی، رمیده | |
چون پیش قفس رسی بدانی : | کان مرغ بجاست، یا پریده؟ | |
این حق بشنو ز من، که این هست | حق گفته و اوحدی شنیده |