جوزا سحر نهاد حمایل برابرم

شبل الاسد به صید دلم حمله کرد و من گر لاغرم وگرنه شکار غضنفرم
ای عاشقان روی تو از ذره بیشتر من کی رسم به وصل تو کز ذره کمترم
بنما به من که منکر حسن رخ تو کیست تا دیده‌اش به گزلک غیرت برآورم
بر من فتاد سایه خورشید سلطنت و اکنون فراغت است ز خورشید خاورم
مقصود از این معامله بازارتیزی است نی جلوه می‌فروشم و نی عشوه می‌خرم