من که باشم که بر آن خاطر عاطر گذرم | لطفها میکنی ای خاک درت تاج سرم | |
دلبرا بنده نوازیت که آموخت بگو | که من این ظن به رقیبان تو هرگز نبرم | |
همتم بدرقه راه کن ای طایر قدس | که دراز است ره مقصد و من نوسفرم | |
ای نسیم سحری بندگی من برسان | که فراموش مکن وقت دعای سحرم | |
خرم آن روز کز این مرحله بربندم بار | و از سر کوی تو پرسند رفیقان خبرم | |
حافظا شاید اگر در طلب گوهر وصل | دیده دریا کنم از اشک و در او غوطه خورم | |
پایه نظم بلند است و جهان گیر بگو | تا کند پادشه بحر دهان پرگهرم |